p.13 Rosaline
p.13 Rosaline
+کار کوک بود؟
برگشتم سمت تهیونگ
_چی؟
+زیر چشمت کار کوک بود؟
_چیز خاصی نیست...
+حق نداشته تورو بزنه...
_نه نزد...
+پس چی؟
_باتوپ... حواسش نبود زد به صورتم
رو کرد سمتم
+کوک توپ بازی میکرد؟
سرمو تکون دادم
+عجیبه...
_چی عجیبه
+هیچی ولش کن
دیگه بینمون حرفی رد و بدل نشد حدودا 10 دقیقه بعدش رسیدیم.. درو با ریموت باز کرد و وارد حیاط شد... خونه تهیونگم اندازه خونه کوک بزرگ بود.. اصلا چرا به هرچی فکر میکنم اسم اون میاد تو ذهنم؟... ماشینو دم در ورودی عمارت پارک کرد... قبل از اینکه تهیونگ در سمت منو باز کنه پیاده شدم و کنار وایسادم...
+راه بیفت.. خیس میشی...
درو با کارت باز کرد.. تاجایی که یادم میومد تهیونگم خدمتکار داشت...
وارد خونه شد منم دنبالش راه افتادم
+ببخشید خونه یکم بهم ریختس.. خدمتکارا رو یه هفته فرستادم برن استراحت کنن...
_نه اتفاقا خیلی مرتبه...
لبخند زدم... تهیونگ اندازه کوک شلخته نبود...
+بیا اتاقتو نشونت بدم...
راه افتادم دنبالش... وارد یه سالن شدیم که حدودا 5 تا اتاق داخلش بود... به اتاق اخر که رسیدیم درشو باز کرد
+بفرمایید خانوم کیم
وارد اتاق شدم... بزرگ بود و مرتب...
لبخند زدم
_ممنونم اقای کیم
+میشه یه خواهشی ازت بکنم؟
نگاهش کردم
+میشه دیگه باهام رسمی حرف نزنی؟
لبامو گاز گرفتم
_اخه...
+همینکه گفتم دیگه... یه خواهش ازت کردما گوش بده...
سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم... از خجالت داشتم میمردم
+حالام برو یه دوش بگیر سرحال شی... تا بیای بیرون میگم لباس بیارن واست
_لباس دارم خودم که...
+لباس کار تنته... اینجا که واسه کار نیومدی... حوله و هرچیم که بخوای توی حموم هست... منم میرم یکم بخوابم کاریم داشتی اولین اتاق که درش مشکیه اتاق منه...
سرمو خم کردم
_ممنون
بالبخند چشمک زد و رفت بیرون...
درحمومو باز کردم و رفتم داخل... یهو چشمم به خودم توی آینه افتاد... وای خدایا این چه سروضعی بود؟ انگار واقعا شوهرم کتکم زده بود... کبودیش قشنگ تو چشم میزد... باید چیکار میکردم؟ اول حموم میکنم بعد یه فکری واسه این کوفتی میکنم... دوش گرفتنم حدودا نیم ساعت طول کشید... حوله رو دورم پیچیدم و اومدم بیرون.. داشتم موهامو خشک میکردم که صدای در شنیدم... وای خدایا منکه لباس نداشتم
اروم لای درو باز کردم
_سلام...براتون لباس اوردم خانوم
نفسمو باصدا بیرون دادم و درو باز کردم که دوتا دختر اومدن تو و یواش یواش سه تا رگال لباس اوردن داخل... شوکه شدم
_اینهمه لباس واسه چیه
+اقای کیم گفتن فعلا چند دست لباس وردارین...
باعجله یه هودی صورتی با شلوار مشکی ورداشتم و تنم کردم
_همینا خوبن ممنون...
همونطور سرجاشون وایساده بودن
_دخترا همینارو ورداشتم... کافیه
_اقای کیم گفتن کمتر از 10 دست لباس ورندارین
چشمام چهارتا شد
_چخبره من همش یه روز اینجام
+داری حرف اقای کیم رو نادیده میگیری؟
برگشتم سمت تهیونگ که دست به سینه توی چارچوب در وایساده بود
_اخه همینا کافیه.. واسه چمه
+خانوم پارک تا وقتی لباس انتخاب نکردن نیاید بیرون...
بعدش رفت.. کلافه نفسمو دادم بیرون.. ایرادش چیه منکه قرار نیس همشونو بپوشم... فقط توی کمد میزارمشون.. انواع و اقسام لباسارو ورداشتم.. کوتاه بلند.. مجلسی اسپرت... دختراهم وقتی لباس انتخاب کردم رفتن بیرون.. لباسارو توی کمد اویزون کردم و خودمو پرت کردم روتخت.. احساس کردم کل خستگیم در رفت...باصدای تقه در نشستم توجام...
_بفرمایید
تهیونگ با یه سینی یخ و ضدعفونی و چسب اومد داخل و کنارم نشست...
+کار کوک بود؟
برگشتم سمت تهیونگ
_چی؟
+زیر چشمت کار کوک بود؟
_چیز خاصی نیست...
+حق نداشته تورو بزنه...
_نه نزد...
+پس چی؟
_باتوپ... حواسش نبود زد به صورتم
رو کرد سمتم
+کوک توپ بازی میکرد؟
سرمو تکون دادم
+عجیبه...
_چی عجیبه
+هیچی ولش کن
دیگه بینمون حرفی رد و بدل نشد حدودا 10 دقیقه بعدش رسیدیم.. درو با ریموت باز کرد و وارد حیاط شد... خونه تهیونگم اندازه خونه کوک بزرگ بود.. اصلا چرا به هرچی فکر میکنم اسم اون میاد تو ذهنم؟... ماشینو دم در ورودی عمارت پارک کرد... قبل از اینکه تهیونگ در سمت منو باز کنه پیاده شدم و کنار وایسادم...
+راه بیفت.. خیس میشی...
درو با کارت باز کرد.. تاجایی که یادم میومد تهیونگم خدمتکار داشت...
وارد خونه شد منم دنبالش راه افتادم
+ببخشید خونه یکم بهم ریختس.. خدمتکارا رو یه هفته فرستادم برن استراحت کنن...
_نه اتفاقا خیلی مرتبه...
لبخند زدم... تهیونگ اندازه کوک شلخته نبود...
+بیا اتاقتو نشونت بدم...
راه افتادم دنبالش... وارد یه سالن شدیم که حدودا 5 تا اتاق داخلش بود... به اتاق اخر که رسیدیم درشو باز کرد
+بفرمایید خانوم کیم
وارد اتاق شدم... بزرگ بود و مرتب...
لبخند زدم
_ممنونم اقای کیم
+میشه یه خواهشی ازت بکنم؟
نگاهش کردم
+میشه دیگه باهام رسمی حرف نزنی؟
لبامو گاز گرفتم
_اخه...
+همینکه گفتم دیگه... یه خواهش ازت کردما گوش بده...
سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم... از خجالت داشتم میمردم
+حالام برو یه دوش بگیر سرحال شی... تا بیای بیرون میگم لباس بیارن واست
_لباس دارم خودم که...
+لباس کار تنته... اینجا که واسه کار نیومدی... حوله و هرچیم که بخوای توی حموم هست... منم میرم یکم بخوابم کاریم داشتی اولین اتاق که درش مشکیه اتاق منه...
سرمو خم کردم
_ممنون
بالبخند چشمک زد و رفت بیرون...
درحمومو باز کردم و رفتم داخل... یهو چشمم به خودم توی آینه افتاد... وای خدایا این چه سروضعی بود؟ انگار واقعا شوهرم کتکم زده بود... کبودیش قشنگ تو چشم میزد... باید چیکار میکردم؟ اول حموم میکنم بعد یه فکری واسه این کوفتی میکنم... دوش گرفتنم حدودا نیم ساعت طول کشید... حوله رو دورم پیچیدم و اومدم بیرون.. داشتم موهامو خشک میکردم که صدای در شنیدم... وای خدایا منکه لباس نداشتم
اروم لای درو باز کردم
_سلام...براتون لباس اوردم خانوم
نفسمو باصدا بیرون دادم و درو باز کردم که دوتا دختر اومدن تو و یواش یواش سه تا رگال لباس اوردن داخل... شوکه شدم
_اینهمه لباس واسه چیه
+اقای کیم گفتن فعلا چند دست لباس وردارین...
باعجله یه هودی صورتی با شلوار مشکی ورداشتم و تنم کردم
_همینا خوبن ممنون...
همونطور سرجاشون وایساده بودن
_دخترا همینارو ورداشتم... کافیه
_اقای کیم گفتن کمتر از 10 دست لباس ورندارین
چشمام چهارتا شد
_چخبره من همش یه روز اینجام
+داری حرف اقای کیم رو نادیده میگیری؟
برگشتم سمت تهیونگ که دست به سینه توی چارچوب در وایساده بود
_اخه همینا کافیه.. واسه چمه
+خانوم پارک تا وقتی لباس انتخاب نکردن نیاید بیرون...
بعدش رفت.. کلافه نفسمو دادم بیرون.. ایرادش چیه منکه قرار نیس همشونو بپوشم... فقط توی کمد میزارمشون.. انواع و اقسام لباسارو ورداشتم.. کوتاه بلند.. مجلسی اسپرت... دختراهم وقتی لباس انتخاب کردم رفتن بیرون.. لباسارو توی کمد اویزون کردم و خودمو پرت کردم روتخت.. احساس کردم کل خستگیم در رفت...باصدای تقه در نشستم توجام...
_بفرمایید
تهیونگ با یه سینی یخ و ضدعفونی و چسب اومد داخل و کنارم نشست...
۴.۱k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.