Part 15
Part 15
ناشناس: اوخی کوچولو میترسی؟
سویا: گفتم گوشیمو بده
ناشناس: اوخی بهت میدم ولی باید در عوضش یه کاری برام انجام بدی
سویا: چه کاری؟
ناشناس: یه حالی بهم بدی
سویا: خفه شو فکر کردی من از اونام؟
ناشناس:فکر نمیکنم مطمئنم
سویا:مرتیکه اشغال گوشیمو بده
وقتی این حرفو زدم محکم زد تو گوشم
ناشناس: توی هرزه به من میگی اشغال؟
سویا: چطور جرعت کردی
دستش رو برد بالا که بازم بزنه که صدایی مانعش شد
یونگی: فقط کافیه یک بار دیگه دستت بهش بخوره
ناشناس: چیکار میکنی مثلا
یونگی: میخوای ببینی؟
ناشناس: آره
یونگی ویو
رفتم جلو و با مشت زدم تو صورتش که افتاد زمین نشستم روش و تا میتونستم زدمش صورتش با خون یکی شده بود
سویا: تمومش کن، بسه ولش کن
هرچی میگفتم فایده ای نداشت انگار نمیشنید منم رفتم طرفش و به زور از اون یارو جداش کردم
یونگی: ولم کن(داد)
سویا: بسشه تمومش کن
یونگی: اون مرتیکه حقشه(با داد)
سویا: بسه کشتیش
یونگی: خوب به درک( با داد)
سویا: آروم باش
یونگی ویو
اعصابم خورد بود اگه سویا نگرفته بودم قطعا میکشتمش ولی جلومو گرفت که به خودم اومدم
یونگی: تو خوبی؟
سویا: آره خوبم
یونگی: کاری که باهات نکرد؟
سویا: نه
یونگی: تو چرا این وقت شب تنها میری خونه؟ چرا به کسی زنگ نزدی بیاد دنبالت
سویا ویو
نمیتونستم بگم که براد دارم یا هرچی و احمق بازی که در آوردم این بود که اسم و فامیل واقعیمو بهش گفتم و حالا بهتر اسم خونوادم رو بهش نگم وگرنه میفهمه من کی هستم
........
ادامه دارد....
ناشناس: اوخی کوچولو میترسی؟
سویا: گفتم گوشیمو بده
ناشناس: اوخی بهت میدم ولی باید در عوضش یه کاری برام انجام بدی
سویا: چه کاری؟
ناشناس: یه حالی بهم بدی
سویا: خفه شو فکر کردی من از اونام؟
ناشناس:فکر نمیکنم مطمئنم
سویا:مرتیکه اشغال گوشیمو بده
وقتی این حرفو زدم محکم زد تو گوشم
ناشناس: توی هرزه به من میگی اشغال؟
سویا: چطور جرعت کردی
دستش رو برد بالا که بازم بزنه که صدایی مانعش شد
یونگی: فقط کافیه یک بار دیگه دستت بهش بخوره
ناشناس: چیکار میکنی مثلا
یونگی: میخوای ببینی؟
ناشناس: آره
یونگی ویو
رفتم جلو و با مشت زدم تو صورتش که افتاد زمین نشستم روش و تا میتونستم زدمش صورتش با خون یکی شده بود
سویا: تمومش کن، بسه ولش کن
هرچی میگفتم فایده ای نداشت انگار نمیشنید منم رفتم طرفش و به زور از اون یارو جداش کردم
یونگی: ولم کن(داد)
سویا: بسشه تمومش کن
یونگی: اون مرتیکه حقشه(با داد)
سویا: بسه کشتیش
یونگی: خوب به درک( با داد)
سویا: آروم باش
یونگی ویو
اعصابم خورد بود اگه سویا نگرفته بودم قطعا میکشتمش ولی جلومو گرفت که به خودم اومدم
یونگی: تو خوبی؟
سویا: آره خوبم
یونگی: کاری که باهات نکرد؟
سویا: نه
یونگی: تو چرا این وقت شب تنها میری خونه؟ چرا به کسی زنگ نزدی بیاد دنبالت
سویا ویو
نمیتونستم بگم که براد دارم یا هرچی و احمق بازی که در آوردم این بود که اسم و فامیل واقعیمو بهش گفتم و حالا بهتر اسم خونوادم رو بهش نگم وگرنه میفهمه من کی هستم
........
ادامه دارد....
۲۰۴
۲۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.