پارت۴
خونه رفتم بیرون.. به خدا توکل کردم که این دختری که بابا گفت مثل بالی الهی نازل نشه رو سرم و از این آروم و
سر به زیرا باشه..
وارد پاساژ شدم و باز سیل سالم بود که به سرم ریخت..منم همینطور جواب می دادم و میرفتم به سمت مغازه..رفتم
داخل و سالم کردم..دختره جوابمو داد و با لبخند ژکوندش بهم خیره شد...بی توجه بهش رفتم و نشستم روی یکی
از صندلی های پشت دخل..مثل اینکه خدا قرار نیست منو از دست این اعجوبه ها راحت کنه..یه دختر با موهای بلوند
و یه چهره ی نه چندان بد البته اگه کمی فقط کمی کمتر آرایش داشت..رومو کردم اونور که دختره گفت:
-همیشه اینقدر بداخالقی؟
نگاهی بهش انداختم و گفتم:
-آره..اکثرا مخصوصا با دخترای بلوند
قشنگ قهوه ای شد برای همین دیگه چیزی نگفت..یه بوتیک مانتو و جین و خالصه لباس.دو تا دختر حدود شانزده
هفده ساله با خنده وارد شدن..با دیدنم یکیشون زد به پهلوی اون یکی ...الحق هم اونقدر خوش قیافه بودم که
دخترای حداقل این سنی ازم خوششون بیاد..یکیشون گفت:
-سالم آقا ببخشید جین یخی میخواستم..
به اون دختره که هنوز اسمشو نمی دونستم اشاره کردم بیا،گفت:
-چی میخواستی عزیزم؟
دخترا اخمی کردن و گفتن:
-جین یخی
خب به من چه..من که جاهاشون رو نمیدونستم..همچین اخمی کرده بودن که اگه جلوی خودمو نمی گرفتم از خنده
می ترکیدم!!یکیشون انتخاب کرد و به اون یکی گفت:
-سایه کیفمو بگیر من برم پرو
نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر خنده،دختره که میخواست بره شلوارو پرو کنه انگار خیلی رو داشت
برگشت و گفت:
-چیزی شده می خندید؟
اخمی کردم و گفتم:
-چه به خودت می گیریا
گفت:
-حتما یاد یه جوک افتادی
-وقتی جنابعالی هستی جوک برا چیمه؟
اینم ضایع شد..رفت توی پرو.خداییش بدم نبودا یکم سر به سر اینو اون میزارم بعدش هم حقوق می گیرم..
خالصه اونا شلوارشون رو خریدن و رفتن.بعدش هم چند تا مشتری دیگه اومدن..دختره )همین که توی مغازه کار
می کرد(اومد جلو و گفت:
-فکر کنم اسمت آرتینه نه؟از بچه ها شنیدم
ابروهامو دادم باالو گفتم
سر به زیرا باشه..
وارد پاساژ شدم و باز سیل سالم بود که به سرم ریخت..منم همینطور جواب می دادم و میرفتم به سمت مغازه..رفتم
داخل و سالم کردم..دختره جوابمو داد و با لبخند ژکوندش بهم خیره شد...بی توجه بهش رفتم و نشستم روی یکی
از صندلی های پشت دخل..مثل اینکه خدا قرار نیست منو از دست این اعجوبه ها راحت کنه..یه دختر با موهای بلوند
و یه چهره ی نه چندان بد البته اگه کمی فقط کمی کمتر آرایش داشت..رومو کردم اونور که دختره گفت:
-همیشه اینقدر بداخالقی؟
نگاهی بهش انداختم و گفتم:
-آره..اکثرا مخصوصا با دخترای بلوند
قشنگ قهوه ای شد برای همین دیگه چیزی نگفت..یه بوتیک مانتو و جین و خالصه لباس.دو تا دختر حدود شانزده
هفده ساله با خنده وارد شدن..با دیدنم یکیشون زد به پهلوی اون یکی ...الحق هم اونقدر خوش قیافه بودم که
دخترای حداقل این سنی ازم خوششون بیاد..یکیشون گفت:
-سالم آقا ببخشید جین یخی میخواستم..
به اون دختره که هنوز اسمشو نمی دونستم اشاره کردم بیا،گفت:
-چی میخواستی عزیزم؟
دخترا اخمی کردن و گفتن:
-جین یخی
خب به من چه..من که جاهاشون رو نمیدونستم..همچین اخمی کرده بودن که اگه جلوی خودمو نمی گرفتم از خنده
می ترکیدم!!یکیشون انتخاب کرد و به اون یکی گفت:
-سایه کیفمو بگیر من برم پرو
نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر خنده،دختره که میخواست بره شلوارو پرو کنه انگار خیلی رو داشت
برگشت و گفت:
-چیزی شده می خندید؟
اخمی کردم و گفتم:
-چه به خودت می گیریا
گفت:
-حتما یاد یه جوک افتادی
-وقتی جنابعالی هستی جوک برا چیمه؟
اینم ضایع شد..رفت توی پرو.خداییش بدم نبودا یکم سر به سر اینو اون میزارم بعدش هم حقوق می گیرم..
خالصه اونا شلوارشون رو خریدن و رفتن.بعدش هم چند تا مشتری دیگه اومدن..دختره )همین که توی مغازه کار
می کرد(اومد جلو و گفت:
-فکر کنم اسمت آرتینه نه؟از بچه ها شنیدم
ابروهامو دادم باالو گفتم
۵۲۷
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.