پارت ۱۰
پارت ۱۰
خانه شیاطین(زمین)
از زبان دایانا
وقتی به زمین تبعید شدم
فهمیدم که اون حدسم درست بوده چون حسش قوی تر شده بود
و خودم و شبیه به شیاطین کردم به خصوص که نیمه شیطان بودم کار آسانی بود
رفتم و خانه دامیان رو پیدا کردم
و در زدم
دیدم که دامیان در و باز کرد
معلوم بود شکه شده چشماش درشت شده بود و تو شک بود که گفتم:میتونم بیام تو؟
دامیان با شک:ت...تو کی هستی؟
دایانا با لبخند:خواهرت
دامیان:ا..اما این غیر ممکنه
دایانا:ولی میبینی که من درست رو به روت وایسادم
دامیان:دایا...دایانا؟
دایانا با گریه پرید بغل برادرش و گفت:داداشی
دامیان هم بغلش کرد:دایانا...اما تو چطور زنده ای؟
دایانا:بزار سر فرصت بهت میگم
آنیا:از دیدنت خوشحالم
دایانا:حق با من بود
آنیا:منظورت چیه؟و اینکه تو من و میشناسی؟
دایانا:خب ببین آنیا،آره تو رو میشناسم و با الکس کاری کردیم که به زمین بیای
اوین:از اینکه ملاقاتتون و خراب میکنم متاسفم ولی میدونید الان تو چه ماجرایی هستیم؟
دامیان و آنیا همزمان گفتند:کتاب
دایانا:میشه موضوع رو برای منم بگید؟
دامیان در حالی که داشت کمی وسایل جمع میکرد گفت:
خانه شیاطین(زمین)
از زبان دایانا
وقتی به زمین تبعید شدم
فهمیدم که اون حدسم درست بوده چون حسش قوی تر شده بود
و خودم و شبیه به شیاطین کردم به خصوص که نیمه شیطان بودم کار آسانی بود
رفتم و خانه دامیان رو پیدا کردم
و در زدم
دیدم که دامیان در و باز کرد
معلوم بود شکه شده چشماش درشت شده بود و تو شک بود که گفتم:میتونم بیام تو؟
دامیان با شک:ت...تو کی هستی؟
دایانا با لبخند:خواهرت
دامیان:ا..اما این غیر ممکنه
دایانا:ولی میبینی که من درست رو به روت وایسادم
دامیان:دایا...دایانا؟
دایانا با گریه پرید بغل برادرش و گفت:داداشی
دامیان هم بغلش کرد:دایانا...اما تو چطور زنده ای؟
دایانا:بزار سر فرصت بهت میگم
آنیا:از دیدنت خوشحالم
دایانا:حق با من بود
آنیا:منظورت چیه؟و اینکه تو من و میشناسی؟
دایانا:خب ببین آنیا،آره تو رو میشناسم و با الکس کاری کردیم که به زمین بیای
اوین:از اینکه ملاقاتتون و خراب میکنم متاسفم ولی میدونید الان تو چه ماجرایی هستیم؟
دامیان و آنیا همزمان گفتند:کتاب
دایانا:میشه موضوع رو برای منم بگید؟
دامیان در حالی که داشت کمی وسایل جمع میکرد گفت:
۲۴۱
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.