Ma baby girl part 3
تک خنده ریزی مردم و رفتم سوار شم
نزاکو کمکم رسید منم رفتم سرکار
ویو نزاکو
حداقل سه ساعت با سوهو بازی کردیم
بعد به لونا زنگ زدم و گفتم
+سلام لونا میشه با بچه ها بریم بیرون
_عامم خب اوکی ولی زیاد طول نکشه
+اوکی بای
_بایی
________________________
با بچه ها آماده شدیم بریم بیرون همینطور که داشتیم میرفتیم یه
صدای
(بوووووووووووووق)
و بعد سیاهی
_________________________________
لونا ویو
به نزاکو زنگ زدم تا بگم که دیگه میتونه بره
ولی جواب نمیداد به یونگی زنگ زدم تا بفهمم اون چی میگه
(فک کنم علامتش این بود#؟اکه نبود الان هست به بزرگی خودتون ببخشید 😂)
#سلام لونا
_سلام میگم تو خبریی از نزاکو نداری
#نه چطور
هشت بار زنگ زدم جواب نمیده
#پس برو سمت خونه شاید گوشیش خاموش بود
_ اوکی
رفتم سمت خونه درو باز کردم ولی هیچکس نبود
همینطور داشتم اطراف رو نگاه میکردم که دیدم
مردم یه جا جمع شدن
به سمت اونا رفتم با چیزی که دیدم یه لحظه انگار خون جلو چشمام و گرفت
سس..هوو..سوهو و نزا..زاکو با( اسم دخترش یادم نیست)
سریع به اورژانس زنگ زدم و آمدن
گفتن فقط یه نفر میتونه بیاد
منم رفتم تو و به یونگی و جیمین هم گفتم اونا سریع تر از ما رسیدن بیمارستان
سریع رفتیم تو و پرستار ها اونا رو بردن اتاق عمل
از وقتی رفتن نشستم روی صندلی فقط محکم و تند
پاهامو رو زمین میکوبم
که استرس شدید باعث شد منم بیهوش شم و ....
نزاکو کمکم رسید منم رفتم سرکار
ویو نزاکو
حداقل سه ساعت با سوهو بازی کردیم
بعد به لونا زنگ زدم و گفتم
+سلام لونا میشه با بچه ها بریم بیرون
_عامم خب اوکی ولی زیاد طول نکشه
+اوکی بای
_بایی
________________________
با بچه ها آماده شدیم بریم بیرون همینطور که داشتیم میرفتیم یه
صدای
(بوووووووووووووق)
و بعد سیاهی
_________________________________
لونا ویو
به نزاکو زنگ زدم تا بگم که دیگه میتونه بره
ولی جواب نمیداد به یونگی زنگ زدم تا بفهمم اون چی میگه
(فک کنم علامتش این بود#؟اکه نبود الان هست به بزرگی خودتون ببخشید 😂)
#سلام لونا
_سلام میگم تو خبریی از نزاکو نداری
#نه چطور
هشت بار زنگ زدم جواب نمیده
#پس برو سمت خونه شاید گوشیش خاموش بود
_ اوکی
رفتم سمت خونه درو باز کردم ولی هیچکس نبود
همینطور داشتم اطراف رو نگاه میکردم که دیدم
مردم یه جا جمع شدن
به سمت اونا رفتم با چیزی که دیدم یه لحظه انگار خون جلو چشمام و گرفت
سس..هوو..سوهو و نزا..زاکو با( اسم دخترش یادم نیست)
سریع به اورژانس زنگ زدم و آمدن
گفتن فقط یه نفر میتونه بیاد
منم رفتم تو و به یونگی و جیمین هم گفتم اونا سریع تر از ما رسیدن بیمارستان
سریع رفتیم تو و پرستار ها اونا رو بردن اتاق عمل
از وقتی رفتن نشستم روی صندلی فقط محکم و تند
پاهامو رو زمین میکوبم
که استرس شدید باعث شد منم بیهوش شم و ....
۴.۴k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.