(۱۲ سال پیش) پارت ۱۱
(۱۲ سال پیش) پارت ۱۱
کوک:صبر کن ....چیشد؟؟
قاتل:همین که شنیدی..منم دارم انتقام دخترمو میگیرم
کوک:پس تو قاتل پدر ا.ت ای؟
قاتل:آره بعد از کشتن پدر ا.ت دلم خنک نشد الانم اون از اون بالا شاهد مرگ دخترش میشه😌
کوک:مگه پدر ا.ت باهات چه نسبتی داشت؟
قاتل:ما دوتا دوست بودیم و تو یه خونه زندگی میکردیم با دخترم پدر ا.ت بخاطر دعوا با زنش یه چند روز پیش من میموند و هیچ جا بهش کار نمیدادن چون موعتاد بود یروز رفتم سرکار و وقتی برگشتم خونه دیدم خونه آتیش سوزی شده ولی هیچکدوم از همسایه ها نفهمیدن چون آتیش سوزی داخل خونه بود!
کوک:خب چیشد؟!
قاتل:پدر ا.ت رو دیدم که بیرونه ولی دخترمو ندیدم!
کوک:دخترت کجا بود؟
قاتل:دخترم تو اتاقش خواب بود و شاهد زنده زنده سوختنش بودم😖
کوک:متاسفم....ولی خب آخه این دختر بیگناهه!
قاتل:دختر منم بیگناه بود 😠
با اونهمه عرقی که کرده بود و اشکی که از چشماش میومد و چهره ای که هم عصبی بود و هم مضطرب فهمیدم دست خودش نیس انگار فقط با این کار آرامش میگیره!
کوک:خیلی خب ا.ت رو آزاد کن منو بجاش بکش!
قاتل:بچه خر میکنی؟
کوک:نه جدی میگم
قاتل:میگم من فقط با کشتن این دختر آرامش میگیرم
کوک:من به خانوادش قول دادم همیشه مراقبش باشم لطفا حدقل این کارو برام انجام بده من که باهات دشمنی ندارم میتونی انجام بدی؟
قاتل:....
کوک:خواهش میکنم
قاتل:خیلی خب ا.ت آزاده ولی...
(صدای آژیر پلیس)
قاتل:هی هی قرارمون این نبود!!!!
ا.ت یه نگاهی بم کرد فهمیدم اون زنگ زده بود
کوک:من زنگ زدم!
قاتل:گندش بزنن!!!!.😠
سریع ا.ت رو ول کرد و در حال فرار بود منم دوییدم دنبالش و گیرش انداختم ولی با چاقوش زانوم و زخم کرد
قاتل:ولم کن بچه
کوک:قبول کن که کارت اشتباهه پدر ا.ت از قصد این کارو نکرده بود!
قاتل:برام مهم نیس فقط این مهمه که اون دخترمو کشت
کوک:ولت نمیکنم !!
پلیس:هی قاتل اینه؟
کوک:بله همینه
درحال دستبند زدن به قاتل بودن که قاتل یه نگا بم کرد و
قاتل:مطمئن باش نه از تو میگذرم نه از ا.ت😠
کوک:صبر کن ....چیشد؟؟
قاتل:همین که شنیدی..منم دارم انتقام دخترمو میگیرم
کوک:پس تو قاتل پدر ا.ت ای؟
قاتل:آره بعد از کشتن پدر ا.ت دلم خنک نشد الانم اون از اون بالا شاهد مرگ دخترش میشه😌
کوک:مگه پدر ا.ت باهات چه نسبتی داشت؟
قاتل:ما دوتا دوست بودیم و تو یه خونه زندگی میکردیم با دخترم پدر ا.ت بخاطر دعوا با زنش یه چند روز پیش من میموند و هیچ جا بهش کار نمیدادن چون موعتاد بود یروز رفتم سرکار و وقتی برگشتم خونه دیدم خونه آتیش سوزی شده ولی هیچکدوم از همسایه ها نفهمیدن چون آتیش سوزی داخل خونه بود!
کوک:خب چیشد؟!
قاتل:پدر ا.ت رو دیدم که بیرونه ولی دخترمو ندیدم!
کوک:دخترت کجا بود؟
قاتل:دخترم تو اتاقش خواب بود و شاهد زنده زنده سوختنش بودم😖
کوک:متاسفم....ولی خب آخه این دختر بیگناهه!
قاتل:دختر منم بیگناه بود 😠
با اونهمه عرقی که کرده بود و اشکی که از چشماش میومد و چهره ای که هم عصبی بود و هم مضطرب فهمیدم دست خودش نیس انگار فقط با این کار آرامش میگیره!
کوک:خیلی خب ا.ت رو آزاد کن منو بجاش بکش!
قاتل:بچه خر میکنی؟
کوک:نه جدی میگم
قاتل:میگم من فقط با کشتن این دختر آرامش میگیرم
کوک:من به خانوادش قول دادم همیشه مراقبش باشم لطفا حدقل این کارو برام انجام بده من که باهات دشمنی ندارم میتونی انجام بدی؟
قاتل:....
کوک:خواهش میکنم
قاتل:خیلی خب ا.ت آزاده ولی...
(صدای آژیر پلیس)
قاتل:هی هی قرارمون این نبود!!!!
ا.ت یه نگاهی بم کرد فهمیدم اون زنگ زده بود
کوک:من زنگ زدم!
قاتل:گندش بزنن!!!!.😠
سریع ا.ت رو ول کرد و در حال فرار بود منم دوییدم دنبالش و گیرش انداختم ولی با چاقوش زانوم و زخم کرد
قاتل:ولم کن بچه
کوک:قبول کن که کارت اشتباهه پدر ا.ت از قصد این کارو نکرده بود!
قاتل:برام مهم نیس فقط این مهمه که اون دخترمو کشت
کوک:ولت نمیکنم !!
پلیس:هی قاتل اینه؟
کوک:بله همینه
درحال دستبند زدن به قاتل بودن که قاتل یه نگا بم کرد و
قاتل:مطمئن باش نه از تو میگذرم نه از ا.ت😠
۲.۰k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.