☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡part_³⁰ঔৣ͡ ͜
ات: تولدت مبارک
جونگکوک: ممنون
و بوسش کردم
ات: دوست دارم
جونگکوک: واقعا؟
ات: نه عاشقتم
جونگکوک: منم
و شروع کرد باز کردن جعبه وقتی باز کرد توشو نگاه کرد و سرشو با تعجب آورد بالا
جونگکوک: ات
ات: اوهوم(بغض)
جونگکوک نامه داخلش و در آورد و خوندش
و دوباره نگام کرد
جونگکوک: من(تعجب)
م/ا: وا چیشده
جونگکوک: من دارم بابا میشمممم(داد)
ات:(زد زیر گریه)(البته گریه خوشحالی)
جونگکوک: یا ات چرا گریه میکنی
ات: خیلی خوشحالم(گریه)
جونگکوک: گریه نکن آرایشت خراب میشه
ات: باش
همه بهمون تبریک. گفتن و خیلی خوشحال شد جونگکوک رفتیم نشستیم سر میزا
جونگگکوک: عشق باباشه...
ات: یاا
جونگکوک: حسود نباش
ات: ایشششش
خب دیگه تولد تموم شد و ات و جونگکوک رفتن بالا تو اتاقشون و لباس عوض کردن و که
جونگکوک: ات
ات: هوم
جونگکوک: پایین بهم گفتی دوست دارم
ات: امممم.... خب....
جونگکوک: منم دوست دارم
ات:(خنده)
جونگکوک: پس....
جونگکوک نزدیک ات میشد و ات میرفت عقب تا خورد به دیوار
ات: جونگکوک چیمار میکنی مامانم و مامانت اینا اینجان
(چون دیر وقت بود نرفتن)
جونگکوک: کسی نمیفهمه
ات: یااا جونگکوک
جونگکوک: ات
و بلاخره همو بوسیدن..... ات دستاشو برد دور گردن جونگکوک و جونگکوک هم دستاشو دور کمر ات حلقه کرد و یه بوسه شروع کردن
جیمین ویو
داشتم با لیندا حرف میزدم
لیندا: جیمین
جیمین: بله..... راستی حرفی که زدی بهم
لیندا: اونننن.... آها نزاشتی ادامشو بگم خیلی وقته بستنی نخوردم بستنی بخر برام
جیمین: یااا من فکر کرد....
لیندا: این صدای چیه
جیمین: صدای چی
لیندا: یه موچیه کیوت
جیمین:(خنده)
لیندا: زنگ بزن ببین دارن ات و جونگکوک چیکارمیکنن اعتراف کردن
جیمین: باش
جونگکوک ویو
داشتم عشقمو میبوسیدم که یه مزاحم زنگ زد جیمین بود
جونگکوک: چرا....
جیمین: بد موقع زنگ زدم
جونگکوک: آره
جیمین: خواستم ببینم اعتراف کردید جاهای دیگه نرید زن داداش حاملست
جونگکوک: نخیر نمیرفتم دیگه هم داشت تموم میشد😑(ب*و*س*ه رو میگه)
جیمین: باش بای
جونگکوک: بای
ات: چیشد
جونگکوک: هیچی بیا بخوابیم
ات: باش
خوابیدیم
4صبح
جونگکوک ویو
خواب بودم و داشتم خپاب خیلی خوبی میدیدم ولی با صدای ات بلند شدم
جونگکوک: چیه؟ کیه؟(خواب آلود)
ات: منم
جونگکوک: چیه(خواب آلود)
ات: جونگکوک
جونگکوک: هوممم(خواب آلود)
ات: من.....
دلم نیومد تو خماری بمونید
البته از قبل این پارت و نوشته بودم😂😁
☆͜͡part_³⁰ঔৣ͡ ͜
ات: تولدت مبارک
جونگکوک: ممنون
و بوسش کردم
ات: دوست دارم
جونگکوک: واقعا؟
ات: نه عاشقتم
جونگکوک: منم
و شروع کرد باز کردن جعبه وقتی باز کرد توشو نگاه کرد و سرشو با تعجب آورد بالا
جونگکوک: ات
ات: اوهوم(بغض)
جونگکوک نامه داخلش و در آورد و خوندش
و دوباره نگام کرد
جونگکوک: من(تعجب)
م/ا: وا چیشده
جونگکوک: من دارم بابا میشمممم(داد)
ات:(زد زیر گریه)(البته گریه خوشحالی)
جونگکوک: یا ات چرا گریه میکنی
ات: خیلی خوشحالم(گریه)
جونگکوک: گریه نکن آرایشت خراب میشه
ات: باش
همه بهمون تبریک. گفتن و خیلی خوشحال شد جونگکوک رفتیم نشستیم سر میزا
جونگگکوک: عشق باباشه...
ات: یاا
جونگکوک: حسود نباش
ات: ایشششش
خب دیگه تولد تموم شد و ات و جونگکوک رفتن بالا تو اتاقشون و لباس عوض کردن و که
جونگکوک: ات
ات: هوم
جونگکوک: پایین بهم گفتی دوست دارم
ات: امممم.... خب....
جونگکوک: منم دوست دارم
ات:(خنده)
جونگکوک: پس....
جونگکوک نزدیک ات میشد و ات میرفت عقب تا خورد به دیوار
ات: جونگکوک چیمار میکنی مامانم و مامانت اینا اینجان
(چون دیر وقت بود نرفتن)
جونگکوک: کسی نمیفهمه
ات: یااا جونگکوک
جونگکوک: ات
و بلاخره همو بوسیدن..... ات دستاشو برد دور گردن جونگکوک و جونگکوک هم دستاشو دور کمر ات حلقه کرد و یه بوسه شروع کردن
جیمین ویو
داشتم با لیندا حرف میزدم
لیندا: جیمین
جیمین: بله..... راستی حرفی که زدی بهم
لیندا: اونننن.... آها نزاشتی ادامشو بگم خیلی وقته بستنی نخوردم بستنی بخر برام
جیمین: یااا من فکر کرد....
لیندا: این صدای چیه
جیمین: صدای چی
لیندا: یه موچیه کیوت
جیمین:(خنده)
لیندا: زنگ بزن ببین دارن ات و جونگکوک چیکارمیکنن اعتراف کردن
جیمین: باش
جونگکوک ویو
داشتم عشقمو میبوسیدم که یه مزاحم زنگ زد جیمین بود
جونگکوک: چرا....
جیمین: بد موقع زنگ زدم
جونگکوک: آره
جیمین: خواستم ببینم اعتراف کردید جاهای دیگه نرید زن داداش حاملست
جونگکوک: نخیر نمیرفتم دیگه هم داشت تموم میشد😑(ب*و*س*ه رو میگه)
جیمین: باش بای
جونگکوک: بای
ات: چیشد
جونگکوک: هیچی بیا بخوابیم
ات: باش
خوابیدیم
4صبح
جونگکوک ویو
خواب بودم و داشتم خپاب خیلی خوبی میدیدم ولی با صدای ات بلند شدم
جونگکوک: چیه؟ کیه؟(خواب آلود)
ات: منم
جونگکوک: چیه(خواب آلود)
ات: جونگکوک
جونگکوک: هوممم(خواب آلود)
ات: من.....
دلم نیومد تو خماری بمونید
البته از قبل این پارت و نوشته بودم😂😁
۱۲.۱k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.