فیک کوک ♡رز های خونین♡ پارت ۳۴
ویو کوک
داشتم مخالفت میکردم چون بدنم درد میکرد...اما به حرفم گوش ندادو دستمو به سمت خودش کشید که استینم پایین رف...تاحالا همیشه استین بلند میپوشیدم تا معلوم نشن...اما الان دیگه نمیتونم پنهان کنم
حالا تتو هام که همشون نمادی از درد و غم بودن اشکار شده بود...اون تتو هارو فقط برای این زده بودم که زخمای وحشتناک روی دستم معلوم نشه
اما بازم معلوم بود...حداقل جوری که لیونسو میتونستم اونا رو ببینه...وقتی خودم میتونم ببینم...پس قطعا لیونسو هم میتونه
سریع استینمو با اون یکی دستم کشیدم بالا و گفتم: اوکی کمکم کن بلند شم
لیونسو همینجوری داش نگاه میکرد که استینمو دوباره داد پایین: این زخما...این تتو هایی که همش انرژی بد داره و روی دستت نقاشیشون کردی چین ها
عوا...چرا عصبی شده
با من و من گفتم: واسه ی اون شکنجه ها...این زخما هیچوقت از روی دستام پاک نشدن...بخاطر همین مجبور شدم این تتو هارو بزنم
لیونسو: پ چرا یه تتو ی درست این تو پیدا نمیشه
هیچ حرفی نزدم و سرمو انداختم پایین
لیونسو که انگار فهمیده بود بدون حرفی درباره ی صحبتای چند ثانیه ی پیشمون گف: در چه حد میتونی پاتو تکون بدی؟
کوک: ک.کم
لیونسو: اشکالی نداره...میخوای بریم بیرون یکم هوا بخوریم؟ حتما حوصلت سر رف
کوک:اوم...ولی چجوری؟
لیونسو: اگه میخوای عصاهاتو بیارم...اگرم نه که میگم بادیگاردا بیان کمکت با ویلچر بریم
از این حرفم مطمئن نبودم...اما دلم نمیخواست به این خفت بیوفتم که بشینم رو ویلچر یکی منو از پشت هل بده
کوک:می...میتونم...
تمام مدت تقریبا سرم پایین بود...و لیونسو...
احساس میکنم دلتون میخواد بگیرین لیونسو رو بزنین....
شرط...۳۶ لایک ۵۰ کامنت
داشتم مخالفت میکردم چون بدنم درد میکرد...اما به حرفم گوش ندادو دستمو به سمت خودش کشید که استینم پایین رف...تاحالا همیشه استین بلند میپوشیدم تا معلوم نشن...اما الان دیگه نمیتونم پنهان کنم
حالا تتو هام که همشون نمادی از درد و غم بودن اشکار شده بود...اون تتو هارو فقط برای این زده بودم که زخمای وحشتناک روی دستم معلوم نشه
اما بازم معلوم بود...حداقل جوری که لیونسو میتونستم اونا رو ببینه...وقتی خودم میتونم ببینم...پس قطعا لیونسو هم میتونه
سریع استینمو با اون یکی دستم کشیدم بالا و گفتم: اوکی کمکم کن بلند شم
لیونسو همینجوری داش نگاه میکرد که استینمو دوباره داد پایین: این زخما...این تتو هایی که همش انرژی بد داره و روی دستت نقاشیشون کردی چین ها
عوا...چرا عصبی شده
با من و من گفتم: واسه ی اون شکنجه ها...این زخما هیچوقت از روی دستام پاک نشدن...بخاطر همین مجبور شدم این تتو هارو بزنم
لیونسو: پ چرا یه تتو ی درست این تو پیدا نمیشه
هیچ حرفی نزدم و سرمو انداختم پایین
لیونسو که انگار فهمیده بود بدون حرفی درباره ی صحبتای چند ثانیه ی پیشمون گف: در چه حد میتونی پاتو تکون بدی؟
کوک: ک.کم
لیونسو: اشکالی نداره...میخوای بریم بیرون یکم هوا بخوریم؟ حتما حوصلت سر رف
کوک:اوم...ولی چجوری؟
لیونسو: اگه میخوای عصاهاتو بیارم...اگرم نه که میگم بادیگاردا بیان کمکت با ویلچر بریم
از این حرفم مطمئن نبودم...اما دلم نمیخواست به این خفت بیوفتم که بشینم رو ویلچر یکی منو از پشت هل بده
کوک:می...میتونم...
تمام مدت تقریبا سرم پایین بود...و لیونسو...
احساس میکنم دلتون میخواد بگیرین لیونسو رو بزنین....
شرط...۳۶ لایک ۵۰ کامنت
۲۹.۴k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.