پارت ۱۴
داخل خواب نازم بودم که در اتاقم با لگد بنده خدایی باز شد سه متر پریدم هوا
یوکی:کدومممم گاویییی درو اینجوری باز کردددددد*داد
باجی:خفه شو خوب کردم حالا هم پاشو لباس بپوش بریم دور دور
یوکی:بایدم میفهمیدم گاوی...عه هوراااااااا خوب برو بیرون لباس بپوشم
باجی:ببند
و رفت بیرون
لباس پوشیدم
رفتم بیرون باجی گفت نمیخواد موتورم رو بیارم پس پشتش نشستم رفتیم پاساژ خرید
توی راه خیلی سریع میرفت کلی خوش گذشت
یوکی:ایولللللللل چه کیفی دارهههههه*داد
باجی:*خندیدن
بعد رسیدیم پاساژ اول رفتیم لباس گرفتیم بدلیجات گرفتیم کفش گرفتیم اونم به حساب من
باجی:خسته نشی یه وقت
یوکی:چرا خسته شدم بریم یه چیزی بخوریم
باجی:موافقم بریم منم دستام داره کنده میشه *خریدا دست باجی هست
یوکی:ببخشید خوب بریم
رفتیم باهم بستی بخوریم که از شانس عالی ما با یک نردبان انسان نما برخورد کردم
؟:هوی کوچولو جلوتو نگاه کن مگه کوری فسقلی
یوکی:۱ ببخشید
۲من قدم خوبه شما درازی
۳من کور نیستم شما کوری منو ندیدی
۴تا دهنتو آسفالت نکردم گمشو نردبون انسان نما
باجی داشت از خنده زمین رو گاز میگرفت
نردبون هم دود از کلش بلند میشد
نردبون:من اسم دارم اسمم شوجی هانما هست
مثلا میخوای چیکار کنی؟
یوکی:باجی تو یه وقت زحمت به خودت نده برو سفارش بده تا من بیام
باجی:اوک
باجی رفت و منو این دراز موندیم
یوکی:ببینیمو تعریف کنیم*و با لگد زد تو فکش که با آسفالت یکی شد
هانما:آخخخخ..کثافت آشغال *زیر لب انتقامم رو میگریم کوچولو
و بعد رفت
یوکی:ترسو بریم که کوفت کنیم
باجی رو پیدا کردم نشستیم برای خوردن
باجی برای خودش قهوه و یک کیک شکلاتی خرید برای منم کیک توت فرنگی شیر توت فرنگی با موچی شکلاتی
یوکی:دستت طلا باجی قشنگم *لپشو بوس کرد
و باجی هم لبو شد
باجی:خوا..هش
یوکی مثل نخورده ها شروع به خوردن کرد باجی هم میخندید ولی اون ها نمیدونستن که دارن تعقیبشون میکنن
داخل کافه آخرین میز سه نفر نشسته بودن و به دخترک و باجی زل میزدند
🤣💔پایان
جرررررر پارت بعد رو شب میزارم
یوکی:کدومممم گاویییی درو اینجوری باز کردددددد*داد
باجی:خفه شو خوب کردم حالا هم پاشو لباس بپوش بریم دور دور
یوکی:بایدم میفهمیدم گاوی...عه هوراااااااا خوب برو بیرون لباس بپوشم
باجی:ببند
و رفت بیرون
لباس پوشیدم
رفتم بیرون باجی گفت نمیخواد موتورم رو بیارم پس پشتش نشستم رفتیم پاساژ خرید
توی راه خیلی سریع میرفت کلی خوش گذشت
یوکی:ایولللللللل چه کیفی دارهههههه*داد
باجی:*خندیدن
بعد رسیدیم پاساژ اول رفتیم لباس گرفتیم بدلیجات گرفتیم کفش گرفتیم اونم به حساب من
باجی:خسته نشی یه وقت
یوکی:چرا خسته شدم بریم یه چیزی بخوریم
باجی:موافقم بریم منم دستام داره کنده میشه *خریدا دست باجی هست
یوکی:ببخشید خوب بریم
رفتیم باهم بستی بخوریم که از شانس عالی ما با یک نردبان انسان نما برخورد کردم
؟:هوی کوچولو جلوتو نگاه کن مگه کوری فسقلی
یوکی:۱ ببخشید
۲من قدم خوبه شما درازی
۳من کور نیستم شما کوری منو ندیدی
۴تا دهنتو آسفالت نکردم گمشو نردبون انسان نما
باجی داشت از خنده زمین رو گاز میگرفت
نردبون هم دود از کلش بلند میشد
نردبون:من اسم دارم اسمم شوجی هانما هست
مثلا میخوای چیکار کنی؟
یوکی:باجی تو یه وقت زحمت به خودت نده برو سفارش بده تا من بیام
باجی:اوک
باجی رفت و منو این دراز موندیم
یوکی:ببینیمو تعریف کنیم*و با لگد زد تو فکش که با آسفالت یکی شد
هانما:آخخخخ..کثافت آشغال *زیر لب انتقامم رو میگریم کوچولو
و بعد رفت
یوکی:ترسو بریم که کوفت کنیم
باجی رو پیدا کردم نشستیم برای خوردن
باجی برای خودش قهوه و یک کیک شکلاتی خرید برای منم کیک توت فرنگی شیر توت فرنگی با موچی شکلاتی
یوکی:دستت طلا باجی قشنگم *لپشو بوس کرد
و باجی هم لبو شد
باجی:خوا..هش
یوکی مثل نخورده ها شروع به خوردن کرد باجی هم میخندید ولی اون ها نمیدونستن که دارن تعقیبشون میکنن
داخل کافه آخرین میز سه نفر نشسته بودن و به دخترک و باجی زل میزدند
🤣💔پایان
جرررررر پارت بعد رو شب میزارم
۴.۰k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.