عشق ویرانگر
پارت یک
ویو ات
دوباره ساعتم برای اذیت کردن من خودشو کشت آخه چرا باید ساعت ۸بیدار بشم
ات:اهههه باشه باشه بیدار شدم
بلند شدم رفتم حموم و یه دوش ۲۰مینی گرفتم و صبحونه حاضر کردم ویرایش بابام بردم و بهش صبحونه دادم و بدو بدو حاضر شدن رفتم بیرون خونه و منتظر اتوبوس بودم خونمون از محل کارم خیلی دور بود به ساعت نگاه کردم
ات:آخ اتتتت اتوبوس رفته
زدم تو سرم چقدر آخه تو میخوای بخوابی سریع رفتم کنار جاده و دستمو بلند کردم تا تاکسی بگیرم بعد دو مین تاکسی وایستاد و رفتم سوار شدم و آدرس رستوران که توش کار میکردم و دادم رسیدم پول تاکسی حساب کردم و سریع رفتم توی کافه و خیلی آروم یواش رفتم سمت کمدم که رئیس نفهمه ولی نشد
رئیس:ات(یکم داد)یک ربع دیر کردی
خنده ملایمی زدم گفتم:هه رئیسسسس یک ربع که اشکال ندارد خودت که میدونی خونمون خیلی دوره چجوری راس ساعت اینجا باشمممم
رئیس:زودتر راه بیوفتی زودترم میرسی
ات:قول میدم از این به بعد راس ساعت اینجا باشم ببخشید
رئیس:اگه تکرار بشه اخراجی
ات:باشه باشه ممنون
رفتم کارم شروع کردم آشپز نبودم ولی یه چیزایی یاد داشتم اونجا حکم گارسون و نظافت چی داشتم ولی باز حقوق خوبی میگرفتم همین بس بود رفتم سفارشو و گذاشتم ساعت تقریبا ساعت ۲بود سفارشارو بردم تموم شد تکیه دادم به دیوار و نفسم راحت بیرون دادم که با صدای در فهمیدم دوباره مشتری داریم ای بابا دو دقیقه راحت نمیزارنمون رفتم سمتشون سفارشش و گرفتم و دادم به آشپز بعد چند دقیقه سفارشش حاظر شد برداشتم اگه مشتری ثابتمون نبود همه غذا ها رو روی سرش خالی میکردم رفتم سفارشو گذاشتم که با صداش برگشتم سمتش
؟:خانوم پارک ات
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم :اومممم بفرمایید؟؟؟
؟:بشین
ات:ببخشید ولی من کار دارم
عصبی یکم بلند گفت :بشین
ناچار نشستم گفتم:بله بفرمایید
؟:برات یه پیشنهاد کاری خیلی خوبی دارم
ات:کار ؟چه کاری؟
؟:کاری که با پولش میتونی باباتو ببری دکتر و اینجوری منتظر مرگش نباشی
با تعجب و ترسیده بهش نگاه کردم از کجا میدونست
ات:شما از کجااا
؟:اطلاعاتتون دارم اینکه کجا زندگی میکنی بابات درحال مرگه همه چی پس بهتر بهم گوش کنی
ات:کارتون چیه
؟:کار سختی نیست فقط به مدت دو سال یا سه سال باید باهم ازدواج کنیم
کار سختی نیست این معنی ازدواج نمیدونه هنوز ؟
ات:کار راحتتون این بود ؟ببخشید ولی من تمایلی به ازدواج ندارم
؟:منم ندارم اونم با تو مجبورم اگر نه من هیچ وقت با کسی مثل تو ازدواج نمیکردم
از حرفی که گفت عصبی شدم بلند گفتم:مگه من چمه ..
ویو ات
دوباره ساعتم برای اذیت کردن من خودشو کشت آخه چرا باید ساعت ۸بیدار بشم
ات:اهههه باشه باشه بیدار شدم
بلند شدم رفتم حموم و یه دوش ۲۰مینی گرفتم و صبحونه حاضر کردم ویرایش بابام بردم و بهش صبحونه دادم و بدو بدو حاضر شدن رفتم بیرون خونه و منتظر اتوبوس بودم خونمون از محل کارم خیلی دور بود به ساعت نگاه کردم
ات:آخ اتتتت اتوبوس رفته
زدم تو سرم چقدر آخه تو میخوای بخوابی سریع رفتم کنار جاده و دستمو بلند کردم تا تاکسی بگیرم بعد دو مین تاکسی وایستاد و رفتم سوار شدم و آدرس رستوران که توش کار میکردم و دادم رسیدم پول تاکسی حساب کردم و سریع رفتم توی کافه و خیلی آروم یواش رفتم سمت کمدم که رئیس نفهمه ولی نشد
رئیس:ات(یکم داد)یک ربع دیر کردی
خنده ملایمی زدم گفتم:هه رئیسسسس یک ربع که اشکال ندارد خودت که میدونی خونمون خیلی دوره چجوری راس ساعت اینجا باشمممم
رئیس:زودتر راه بیوفتی زودترم میرسی
ات:قول میدم از این به بعد راس ساعت اینجا باشم ببخشید
رئیس:اگه تکرار بشه اخراجی
ات:باشه باشه ممنون
رفتم کارم شروع کردم آشپز نبودم ولی یه چیزایی یاد داشتم اونجا حکم گارسون و نظافت چی داشتم ولی باز حقوق خوبی میگرفتم همین بس بود رفتم سفارشو و گذاشتم ساعت تقریبا ساعت ۲بود سفارشارو بردم تموم شد تکیه دادم به دیوار و نفسم راحت بیرون دادم که با صدای در فهمیدم دوباره مشتری داریم ای بابا دو دقیقه راحت نمیزارنمون رفتم سمتشون سفارشش و گرفتم و دادم به آشپز بعد چند دقیقه سفارشش حاظر شد برداشتم اگه مشتری ثابتمون نبود همه غذا ها رو روی سرش خالی میکردم رفتم سفارشو گذاشتم که با صداش برگشتم سمتش
؟:خانوم پارک ات
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم :اومممم بفرمایید؟؟؟
؟:بشین
ات:ببخشید ولی من کار دارم
عصبی یکم بلند گفت :بشین
ناچار نشستم گفتم:بله بفرمایید
؟:برات یه پیشنهاد کاری خیلی خوبی دارم
ات:کار ؟چه کاری؟
؟:کاری که با پولش میتونی باباتو ببری دکتر و اینجوری منتظر مرگش نباشی
با تعجب و ترسیده بهش نگاه کردم از کجا میدونست
ات:شما از کجااا
؟:اطلاعاتتون دارم اینکه کجا زندگی میکنی بابات درحال مرگه همه چی پس بهتر بهم گوش کنی
ات:کارتون چیه
؟:کار سختی نیست فقط به مدت دو سال یا سه سال باید باهم ازدواج کنیم
کار سختی نیست این معنی ازدواج نمیدونه هنوز ؟
ات:کار راحتتون این بود ؟ببخشید ولی من تمایلی به ازدواج ندارم
؟:منم ندارم اونم با تو مجبورم اگر نه من هیچ وقت با کسی مثل تو ازدواج نمیکردم
از حرفی که گفت عصبی شدم بلند گفتم:مگه من چمه ..
۵.۱k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.