ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 42°•
[پرش زمانی به پنج روز بعد]
(لیانا)
این پنج روزم مثل روز های دیگه گذشت فقط تنها فرقش این بود که من تمام وسایل کریسمس رو سفارش دادم و رسیدن دستم و در حال حاضر دارم آماده میشم تا به مهمونی خواستگاری نارا برم وقتی به جونگ کوک گفتم اونم خوشحال شد خب دیگه وقتشه راه بیوفتیم
لیانا: کوک من امادم بریم؟
جونگ کوک: اوهوم بریم تا دیر نشده
راه افتادیم سمت رستوران مورد نظر بعد از بیست دقیقه رسیدیم و رفتیم داخل و بله ما آخرین نفر بودیم و قرار بود غر بشنویم
نارا: چه عجبببببببببب
جیمین: میزاشتین یه دو ساعت دیگه که آخر مراسم بود میومدین
جونگ کوک: یاا غر نزنین خودت میدونی که سرم چقدر شلوغه واسه همون دیر شد
جیمین: باشه بابا بشین
لیانا: میشه یکمم به من توجه کنید
جین: لیانا حاملگی بدجور هورموناتو بهم ریخته ها
لیانا: یااا یعنی چی حتی جونگ کوک هم توجه نکرد
جونگ کوک: به چی باید توجه میکردم که نکردم؟!
لیانا: واقعا که
نارا: خب بگو به چی توجه کنیم دیگه دق میدی آدمو
لیانا: یعنی متوجه نشدین من یک کیلو اضافه کردم
جونگ کوک: لیانا خب من از کجا تشخیص بدم تو یک کیلو اضافه کردی مگه علم غیب دارم!؟
نارا: راست میگه دیگه بیا بشین انقدر حساس نباش
لیانا: ایششششش واقعا که بی ذوقی بعد از ده روز انتظار من یک کیلو اضافه کردم اصلا انگار نه انگار
جین: وای چقدر غر غرو شده
جونگ کوک: دقیقا خیلی تازه هوس های عجیب غریبم میکنه مخصوصا نصف شبا
لیانا: جونگ کوک شی میشه ساکت شی
جونگ کوک: چشم
لیانا: خوبه
تهیونگ: اوووو باورم نمیشه ایشون همون آقای دکتر جدیمونن
جونگ کوک: تهیونگ پلیز سایلنت
تهیونگ: اکی
جیمین: خب بیاین غذامونو سفارش بدیم
لیانا: مگه خواستگاری کردی؟
جیمین: بله با اجازتون شما خیلی دیر کردین این رستورانم یک ساعت دیگه میبنده مجبور شدیم زودتر انجامش بدیم
لیانا: یااااااااااا یعنی چیییییییی
نارا: لیانا آروم باش الان بچه میوفته خدایی نکرده
لیانا: تو نگران بچه من نباش حیف منکه انقدر ذوق داشتم خیلی بیشعوری اگر گذاشتن بچم عمه صدات کنه
نارا: یاا خب من چیکار کنم شما دیر کردین
لیانا: با من حرف نزن
نارا: لیانا خب ببخ....
لیانا: هیششش
جیمین: لیانا تو الان واقعا با ما قهری؟
لیانا: ........
نارا: لیانا برادرم بخاطر این موضوع ناراحت نشده بعد تو که زنشی با من قهر کردی
جونگ کوک: خواهرم ریدی که(یکم آروم تر از حد معمول گفت)
کپی ممنوع ❌
(لیانا)
این پنج روزم مثل روز های دیگه گذشت فقط تنها فرقش این بود که من تمام وسایل کریسمس رو سفارش دادم و رسیدن دستم و در حال حاضر دارم آماده میشم تا به مهمونی خواستگاری نارا برم وقتی به جونگ کوک گفتم اونم خوشحال شد خب دیگه وقتشه راه بیوفتیم
لیانا: کوک من امادم بریم؟
جونگ کوک: اوهوم بریم تا دیر نشده
راه افتادیم سمت رستوران مورد نظر بعد از بیست دقیقه رسیدیم و رفتیم داخل و بله ما آخرین نفر بودیم و قرار بود غر بشنویم
نارا: چه عجبببببببببب
جیمین: میزاشتین یه دو ساعت دیگه که آخر مراسم بود میومدین
جونگ کوک: یاا غر نزنین خودت میدونی که سرم چقدر شلوغه واسه همون دیر شد
جیمین: باشه بابا بشین
لیانا: میشه یکمم به من توجه کنید
جین: لیانا حاملگی بدجور هورموناتو بهم ریخته ها
لیانا: یااا یعنی چی حتی جونگ کوک هم توجه نکرد
جونگ کوک: به چی باید توجه میکردم که نکردم؟!
لیانا: واقعا که
نارا: خب بگو به چی توجه کنیم دیگه دق میدی آدمو
لیانا: یعنی متوجه نشدین من یک کیلو اضافه کردم
جونگ کوک: لیانا خب من از کجا تشخیص بدم تو یک کیلو اضافه کردی مگه علم غیب دارم!؟
نارا: راست میگه دیگه بیا بشین انقدر حساس نباش
لیانا: ایششششش واقعا که بی ذوقی بعد از ده روز انتظار من یک کیلو اضافه کردم اصلا انگار نه انگار
جین: وای چقدر غر غرو شده
جونگ کوک: دقیقا خیلی تازه هوس های عجیب غریبم میکنه مخصوصا نصف شبا
لیانا: جونگ کوک شی میشه ساکت شی
جونگ کوک: چشم
لیانا: خوبه
تهیونگ: اوووو باورم نمیشه ایشون همون آقای دکتر جدیمونن
جونگ کوک: تهیونگ پلیز سایلنت
تهیونگ: اکی
جیمین: خب بیاین غذامونو سفارش بدیم
لیانا: مگه خواستگاری کردی؟
جیمین: بله با اجازتون شما خیلی دیر کردین این رستورانم یک ساعت دیگه میبنده مجبور شدیم زودتر انجامش بدیم
لیانا: یااااااااااا یعنی چیییییییی
نارا: لیانا آروم باش الان بچه میوفته خدایی نکرده
لیانا: تو نگران بچه من نباش حیف منکه انقدر ذوق داشتم خیلی بیشعوری اگر گذاشتن بچم عمه صدات کنه
نارا: یاا خب من چیکار کنم شما دیر کردین
لیانا: با من حرف نزن
نارا: لیانا خب ببخ....
لیانا: هیششش
جیمین: لیانا تو الان واقعا با ما قهری؟
لیانا: ........
نارا: لیانا برادرم بخاطر این موضوع ناراحت نشده بعد تو که زنشی با من قهر کردی
جونگ کوک: خواهرم ریدی که(یکم آروم تر از حد معمول گفت)
کپی ممنوع ❌
۷۰.۵k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.