رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
پارت۷۸
کایان که تا آن لحظه سعی میکرد لبخندش را حفظ کند با دیدن سوگل که از جایش بلند شد لبخند روی لبش ماسید و با اخمی غلیظ به آن دو که حالا دیگر شروع به رقصیدن کرده بودند چشم دوخت.
فاتح با بیحیایی دستش را دراز کرد تا دست سوگل را بگیرد که با مخالفت شدیدش رو به رو شد.
سوگل با تحکم غرید:
- دست به من بزنی میشینم سرجام.
عمه هاریکا با تحسین و آرامش به آن دو خیره شده بود، بکتاش نیز از دیدن آن دو کنار هملذت میبرد، هر کس احساسی داشت اما کایان همانطور با قیافهای سرخ شده و ذهنی خنثی به آن دو چشم دوخته بود، خود نیز نمیدانست عصبانی باشد یا نباشد.
کمی این پا و آن پا کرد، دستانش را داخل جیبهایش فرو برد، هزار بار خواننده آهنگ را لعنت فرستاد که چرا تمام نمیشود چندین بار سرش را پایین انداخت.
فاتح درحال رقص با لبخند موزیانه کایان را مینگریست و سپس نگاه خمارش را به سوگل میدوخت، میخواست با این کار خشم کایان را برانگیزد.
سوگل چون مجبوری میرقصید سعی میکرد آرام رقصیده و به آرامی ریتم درحال پخش را حفظ کند، با برگشتش و دیدن چهره سرخ کایان لحظهای کپ کرده و زیر لب گفت:
- اون کی اومد اینطرف؟
تمام حواسش به کایان بود که به ستون تکیه داده و به زمین خیره شده بود.
حدود دو دقیقه دیگر رقصیدند تا آهنگ تمام شده و فاتح خود را کنار کشید، کایان با دیدن فاتح که درحال دور شدن از سوگل بود، از چند قدمیاش او را صدا زده و گفت:
- Seogil!
<<سئوگیل!>>
سوگل که فکر کایان را خوانده بود با لبخند به سمتش برگشته و گفت:
- بله؟
کایان بیپروا منومن کنان گفت:
- با من، با من هم میرقصی؟
کافی بود این جمله را بکتاش بشنود که شنید و درحالی که سوگل را با حرکت دستش متوجه خود کرده بود با فشار دندانهایش روی هم و باز کردن چشمهایش بیش از حد امکان، به او اخطار داد.
سوگل که لبخند روی لبش محو شده و به قیافه درهم و خشمگین پدرش خیره شده بود ابروهایش را جمع کرده و نفسش را به بیرون فوت کرد.
دستش را به صندلی گرفته و با خود گفت:
- نباید با بابا و عمه خانوم در بیفتم!
خیلی دوست داشت با کایان برقصد اما در این لحظه این بدترین کار ممکن بود!
درحالی که به چهره ذوقزده کایان که ناشی از درخواست رقص بود نگاه میکرد سری تکان داده و بیمیل گفت:
- نه! خسته شدم!
کایان که تا آن لحظه سعی میکرد لبخندش را حفظ کند با دیدن سوگل که از جایش بلند شد لبخند روی لبش ماسید و با اخمی غلیظ به آن دو که حالا دیگر شروع به رقصیدن کرده بودند چشم دوخت.
فاتح با بیحیایی دستش را دراز کرد تا دست سوگل را بگیرد که با مخالفت شدیدش رو به رو شد.
سوگل با تحکم غرید:
- دست به من بزنی میشینم سرجام.
عمه هاریکا با تحسین و آرامش به آن دو خیره شده بود، بکتاش نیز از دیدن آن دو کنار هملذت میبرد، هر کس احساسی داشت اما کایان همانطور با قیافهای سرخ شده و ذهنی خنثی به آن دو چشم دوخته بود، خود نیز نمیدانست عصبانی باشد یا نباشد.
کمی این پا و آن پا کرد، دستانش را داخل جیبهایش فرو برد، هزار بار خواننده آهنگ را لعنت فرستاد که چرا تمام نمیشود چندین بار سرش را پایین انداخت.
فاتح درحال رقص با لبخند موزیانه کایان را مینگریست و سپس نگاه خمارش را به سوگل میدوخت، میخواست با این کار خشم کایان را برانگیزد.
سوگل چون مجبوری میرقصید سعی میکرد آرام رقصیده و به آرامی ریتم درحال پخش را حفظ کند، با برگشتش و دیدن چهره سرخ کایان لحظهای کپ کرده و زیر لب گفت:
- اون کی اومد اینطرف؟
تمام حواسش به کایان بود که به ستون تکیه داده و به زمین خیره شده بود.
حدود دو دقیقه دیگر رقصیدند تا آهنگ تمام شده و فاتح خود را کنار کشید، کایان با دیدن فاتح که درحال دور شدن از سوگل بود، از چند قدمیاش او را صدا زده و گفت:
- Seogil!
<<سئوگیل!>>
سوگل که فکر کایان را خوانده بود با لبخند به سمتش برگشته و گفت:
- بله؟
کایان بیپروا منومن کنان گفت:
- با من، با من هم میرقصی؟
کافی بود این جمله را بکتاش بشنود که شنید و درحالی که سوگل را با حرکت دستش متوجه خود کرده بود با فشار دندانهایش روی هم و باز کردن چشمهایش بیش از حد امکان، به او اخطار داد.
سوگل که لبخند روی لبش محو شده و به قیافه درهم و خشمگین پدرش خیره شده بود ابروهایش را جمع کرده و نفسش را به بیرون فوت کرد.
دستش را به صندلی گرفته و با خود گفت:
- نباید با بابا و عمه خانوم در بیفتم!
خیلی دوست داشت با کایان برقصد اما در این لحظه این بدترین کار ممکن بود!
درحالی که به چهره ذوقزده کایان که ناشی از درخواست رقص بود نگاه میکرد سری تکان داده و بیمیل گفت:
- نه! خسته شدم!
۹۸۳
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.