فرشته ی مرگ part 21
ویو جانگ کوک/:
وقتی چشمامو باز کردم چیزی به غیر از اینکه دیشب ا.ت زخممو پانسمان کرد یادم نمیاد
رومو برگردوندم ا.ت کنار تختم خوابیده بود
یعنی دیشب نخوابیده؟
حوله های خیسی که روی پیشونیم و شکمم بود رو برداشتم خواستم از جام بلند شم که درد توی شکمم باعث شد همونجوری بمونم
که همون لحظه ا.ت مثل جن زده ها بیدار شد با چشمای بسته شروع کرد به حرف زدن
ا.ت:چی شده ؟جنگ شده ؟کی مرده .
با دیدن من که نیمخیزم و سعی دارم بلند شم سریع به حالت جدی و عصبی برگشت
ا.ت:معلوم هست میخوای کجا بری؟
کوک:میخوام بلند شم برم صبحانه بخورم
ا.ت:لازم نکرده برات میارم .......اصلا نمیتونی از جات بلند شی بعد میخوای بری صبحانه بخوره
مثل اینکه یادش نیست دیشت داشته میمرده
ویو ا.ت:/
رفتم پایین و صبحانه رو اماده کردمو گذاشتم توی سینی
کم مونده بود خدمتکار شیم که اونم شدیم
داشتم میرفتم بالا که صدای باز شدن در اومد نگاهی انداختم که دیدم بله چه عجب اقا تشریف اوردن
بلند داد زدم:یااا پارک جیمین
جیمینی که با داد من ترسیده بود با بهت بهم نگاه میکرد
جیمین:چ..چی شده اینجوری داد میزنی
ا.ت:تو اصلا خبر داری جانگ کوک چش شده
جیمین:حالش که خوب بود مگر اینکه تو یه کاریش کرده باشی
ا.ت: یعنی رفیق نمونه تویی واقعا خبر نداری جناب تیر خوردن
جیمین:ا.ت اصلا شوخی بامزه ای نیست
اخه دیروز که داشت میومد صحیح و سالم بود تیر کجاش خورده
ا.ت:یعنی انقدر بازیگر خوبیه که تو هم نفهمیدی
میتونی بری بالا مشاهده کنی صحیحو سالمه یا نه
جیمین با دو رفت بالا منم که خیلی اروم و ریلکس پشت سرش رفتم
صبحانه رو گذاشتم جلوش و گفتم
ا.ت:اینا رو بخور داروهاتو بهت بدم
کوک:باشه..... ا.ت برو بیرون با جیمین کار دارم
ا.ت :اوکی
......
اسلاید دو جایزه
وقتی چشمامو باز کردم چیزی به غیر از اینکه دیشب ا.ت زخممو پانسمان کرد یادم نمیاد
رومو برگردوندم ا.ت کنار تختم خوابیده بود
یعنی دیشب نخوابیده؟
حوله های خیسی که روی پیشونیم و شکمم بود رو برداشتم خواستم از جام بلند شم که درد توی شکمم باعث شد همونجوری بمونم
که همون لحظه ا.ت مثل جن زده ها بیدار شد با چشمای بسته شروع کرد به حرف زدن
ا.ت:چی شده ؟جنگ شده ؟کی مرده .
با دیدن من که نیمخیزم و سعی دارم بلند شم سریع به حالت جدی و عصبی برگشت
ا.ت:معلوم هست میخوای کجا بری؟
کوک:میخوام بلند شم برم صبحانه بخورم
ا.ت:لازم نکرده برات میارم .......اصلا نمیتونی از جات بلند شی بعد میخوای بری صبحانه بخوره
مثل اینکه یادش نیست دیشت داشته میمرده
ویو ا.ت:/
رفتم پایین و صبحانه رو اماده کردمو گذاشتم توی سینی
کم مونده بود خدمتکار شیم که اونم شدیم
داشتم میرفتم بالا که صدای باز شدن در اومد نگاهی انداختم که دیدم بله چه عجب اقا تشریف اوردن
بلند داد زدم:یااا پارک جیمین
جیمینی که با داد من ترسیده بود با بهت بهم نگاه میکرد
جیمین:چ..چی شده اینجوری داد میزنی
ا.ت:تو اصلا خبر داری جانگ کوک چش شده
جیمین:حالش که خوب بود مگر اینکه تو یه کاریش کرده باشی
ا.ت: یعنی رفیق نمونه تویی واقعا خبر نداری جناب تیر خوردن
جیمین:ا.ت اصلا شوخی بامزه ای نیست
اخه دیروز که داشت میومد صحیح و سالم بود تیر کجاش خورده
ا.ت:یعنی انقدر بازیگر خوبیه که تو هم نفهمیدی
میتونی بری بالا مشاهده کنی صحیحو سالمه یا نه
جیمین با دو رفت بالا منم که خیلی اروم و ریلکس پشت سرش رفتم
صبحانه رو گذاشتم جلوش و گفتم
ا.ت:اینا رو بخور داروهاتو بهت بدم
کوک:باشه..... ا.ت برو بیرون با جیمین کار دارم
ا.ت :اوکی
......
اسلاید دو جایزه
۹.۷k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.