من عاشق یک مافیا شدم
#من_عاشق_یک_مافیا_شدم
#part_3۴
ویو ا/ت
وقتی که هوش اومدم دیدم که پیام از طرف کای برای من اومده(لعنت بهت کای)
ویو جونگکوک
ادرس، یه عمارت متروکه بود با تهیونگ وارد شدیم
ویو کای
به محض ورود جونگکوک لوکیشن عمارتی که توش بودیم رو برای ا/ت فرستادم و بهش گفتم اگه میخوای عشقتو واسه اخرین بار ببینی بیا اینجا
کای:به به جناب جونگکوک
جونگکوک:خب حرفت رو بگو چی میخوای؟
کای:خب خیلی زود رفتی سر اصل مطلب جونت رو میخوام همین
تهیونگ:خفه شو عوضی اگه...(جونگکوک بهم اشاره کرد که ادامه ندم)
جونگکوک:هه خب پس زود باش چون میدونی که من اصلا از مرگ نمیترسم
تهیونگ:جونگکوک میفهمی چی داری میگی دیوونه شدی!
جونگکوک:بابا این عرضه آدم کشتن نداره اگه داشت تا الان زندم نمیزاشت(با صدای بلند و پوزخند)
کای:الانم دیر نشده(به جک اشاره کردم تا دست تهیونگ رو بگیره و از جونگکوک دورش کنه)بعد با تفنگم به دستش شلیک کردم که خون زیادی از دستش میرفت
تهیونگ:جونگکوک...جونگکوک حالت خوبه؟
جونگکوک:آره نگران نباش تهیونگ
ویو جونگکوک
کای با تفنگش به دستم شلیک کرد دستم رو محکم روی اون یکی دستم که خون میامد گذاشتم همین جوری خون می اومد ولی اهمیت ندادم چون مطمعن بودم کای هیچوقت اینقدر شجاع نیس که بتونه منو بکشه و شک نداشتم که با تهیونگ هم کاری نداره
تو همین فکر بودم که ا/ت اومد جونگکوک:ا/ت تو اینجا چیکار میکنی برای چی اومدی اینجا زودتر از اینجا برو ممکنه کای بلایی سرت بیاره
ویو ا/ت
وقتی اون آدرسی که کای داد رسیدم اولین چیزی که ديدم جونگکوک بود که دستش زخمی شده بود ترسیدم نمیتونستم حرف بزنم جونگکوک بهم میگفت که از اینجا برم ولی حرفاشو نشنیده میگرفتم بهش نزدیک شدم دستامو روی صورتش گذاشتم گفتم چطور میتونم عشقم رو تنها بزارم که کای نزدیک ما شد
کای:حالا که ا/ت هم رسیده بهتره باهم یکم صحبت کنین که حرف نگفته ای باقی نمونه شاید دیگه وقتی واسه گفتن نباشه(با پوزخند)
جونگکوک: کثافت تو ا/ت رو اوردی اینجا
کای: الان وقت این حرفا نیست متأسفانه الان میخوام تو رو بکشم
جونگکوک:تو نمیتونی منو بکشی تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی خیلی ضعیف تر از این حرفایی
کای:بهت میومد باهوش تر از اینا باشی جناب جونگکوک مرگ واسه تو نهایت خوشبختیه من یه کاری باهات میکنم که تا آخر عمر عذاب بکشی و روزی هزار بار آرزوی مردن کنی!
ویو جونگکوک
کای اسلحه رو به سمتم نشونه گرفت وقتی خواست بهم شلیک کنه یهو....
فک کردید من میزارم راحت باشید؟
هه همین الان....
#part_3۴
ویو ا/ت
وقتی که هوش اومدم دیدم که پیام از طرف کای برای من اومده(لعنت بهت کای)
ویو جونگکوک
ادرس، یه عمارت متروکه بود با تهیونگ وارد شدیم
ویو کای
به محض ورود جونگکوک لوکیشن عمارتی که توش بودیم رو برای ا/ت فرستادم و بهش گفتم اگه میخوای عشقتو واسه اخرین بار ببینی بیا اینجا
کای:به به جناب جونگکوک
جونگکوک:خب حرفت رو بگو چی میخوای؟
کای:خب خیلی زود رفتی سر اصل مطلب جونت رو میخوام همین
تهیونگ:خفه شو عوضی اگه...(جونگکوک بهم اشاره کرد که ادامه ندم)
جونگکوک:هه خب پس زود باش چون میدونی که من اصلا از مرگ نمیترسم
تهیونگ:جونگکوک میفهمی چی داری میگی دیوونه شدی!
جونگکوک:بابا این عرضه آدم کشتن نداره اگه داشت تا الان زندم نمیزاشت(با صدای بلند و پوزخند)
کای:الانم دیر نشده(به جک اشاره کردم تا دست تهیونگ رو بگیره و از جونگکوک دورش کنه)بعد با تفنگم به دستش شلیک کردم که خون زیادی از دستش میرفت
تهیونگ:جونگکوک...جونگکوک حالت خوبه؟
جونگکوک:آره نگران نباش تهیونگ
ویو جونگکوک
کای با تفنگش به دستم شلیک کرد دستم رو محکم روی اون یکی دستم که خون میامد گذاشتم همین جوری خون می اومد ولی اهمیت ندادم چون مطمعن بودم کای هیچوقت اینقدر شجاع نیس که بتونه منو بکشه و شک نداشتم که با تهیونگ هم کاری نداره
تو همین فکر بودم که ا/ت اومد جونگکوک:ا/ت تو اینجا چیکار میکنی برای چی اومدی اینجا زودتر از اینجا برو ممکنه کای بلایی سرت بیاره
ویو ا/ت
وقتی اون آدرسی که کای داد رسیدم اولین چیزی که ديدم جونگکوک بود که دستش زخمی شده بود ترسیدم نمیتونستم حرف بزنم جونگکوک بهم میگفت که از اینجا برم ولی حرفاشو نشنیده میگرفتم بهش نزدیک شدم دستامو روی صورتش گذاشتم گفتم چطور میتونم عشقم رو تنها بزارم که کای نزدیک ما شد
کای:حالا که ا/ت هم رسیده بهتره باهم یکم صحبت کنین که حرف نگفته ای باقی نمونه شاید دیگه وقتی واسه گفتن نباشه(با پوزخند)
جونگکوک: کثافت تو ا/ت رو اوردی اینجا
کای: الان وقت این حرفا نیست متأسفانه الان میخوام تو رو بکشم
جونگکوک:تو نمیتونی منو بکشی تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی خیلی ضعیف تر از این حرفایی
کای:بهت میومد باهوش تر از اینا باشی جناب جونگکوک مرگ واسه تو نهایت خوشبختیه من یه کاری باهات میکنم که تا آخر عمر عذاب بکشی و روزی هزار بار آرزوی مردن کنی!
ویو جونگکوک
کای اسلحه رو به سمتم نشونه گرفت وقتی خواست بهم شلیک کنه یهو....
فک کردید من میزارم راحت باشید؟
هه همین الان....
۷.۵k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.