بچه که بودم همیشه سعی میکردم دستمو به جاهای بلند برسونم

بچه که بودم همیشه سعی میکردم دستمو به جاهای بلند برسونم
الان که بزرگ شدم میترسم که مبادا وقتی که دستم به لونه ی پرستو ها رسید بیفتم ، اونا زیبا ولی با صورتی خشمگین به نظر میرسیدن و من واقعا میخواستم لمسشون کنم.
وقتی که بالاخره دستم به یکی از اونها رسید از دستم فرار کرد. پر زد و رفت.
اون میگفت پرستو های کنارش الان دارن میلرزن و حتی دیگه نمیتونن پرواز کنن.
پرستو برگشت و چند روز بعدش همشون دور حیاط خونمون پرواز میکردن.
اونجا بود که رو کردم و به داداشم گفتم "تنها چیزی که یه پرنده ازش نمیترسه پروازه"

-خودم نوشت
دیدگاه ها (۳)

هر وقت احساس کردی حالت خیلی بده و نیاز داری یه شخص خاصی کنا...

هر وقت احساس کردی که نیازم داری هر وقت احساس کردی باید پیشت ...

یک هفته خواب عمیق برای بهتر شدن لازم دارمباز خواستم گریه کنم...

مثل این میمونه که به یه ماهیگیر بگی‌‌ با تور ماهیگیریش تو آس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط