//سلطنت راز آلود//
//سلطنت راز آلود//
پارت 99
کاش میشد سرنوشت را از سر نوشت
کاش میشد اندکی تاریخ را بهتر نوشت
کاش میشد با پشت پا زندگی را از سر گرفت
داستان زندگی را گونه ای دیگر نوشت
اما از بازی سرنوشت راه گريزی نیست هرچه باشد چه خوب چه بد زندگی این گونه رقم خورده
... دقایقی از خوردن شام میگذشت گذر زمان حتا لحظه از درگیر ذهنی الویز کم نمیکرد .. تهدید غیر مستقیم ملکه بیانکا و حرفای پدرش.. لباسش را با لباس خواب راحت عوض کرد
وارد اتاق شد و نگاهی کوتاهی به جیمین که درحال خواندن کتابی بود کرد [ اسلاید ۲ ]
و پشت به او روی تخت نشست ... با حس دست که دوره کمرش حلقه شده با زمزمه آرومی جیمین کنار گوشش افکارش را پس زد
جیمین : چی فکر ملکهی من رو انقدر درگیر کرده
الویز لبخند به دلیل آرامش آن لحظه از زد و درحالی که دست های او دوره کمرش حلقه بود به سمتش برگشت
الویز : اگر بهت بگم بازم که عصبانی نمیشی
چینی بین آبرو هایش جیمین نشست چون میدانست الویز بازم هم درخواست رفتن به آن اتاق مدارک رو داره دستانش را از دوره کمر او باز کرد و ازش فاصله گرفت
جیمین : لیلی ما در موردش حرف زدیم
الویز : ما نه تو فقد گفتی نمیتونم برم .. حتا بهم نمیگی دلیلش چیه ؟
جیمین : همينو بدونی که بخاطر محافظت از توی کافیه
الویز با اعتراض گفت
الویز : کافی نیست باید بهم بگی دلیل این راز های که پنهون میکنی چیه
جیمین : لیلی بسه دیگه .. بهت گفته بودم هر موقع وقتش شد میفهمی
الویز : کی قراره وقتش بشه میشه بهم بگی
جیمین تمام عصبانیت را با نفس عمیقی کنترل کرد و صورت معشوقش را با دستانش قاب گرفت و بوسه کوتاهی روی پیشونی اخم کرده او گذاشت
اما الویز صورتش را به سمته دیگری چرخاند ...جیمین با سماجت چونه او را میان انگشتانش گرفت و صورتش را به سمته خودش برگردوند و با تأکید بسیار گفت
جیمین : لیلی تو به اون اتاق نمیری فهمیدی ...
الویز بازم هم دستش را پس زد و پشت به او روی تخت دراز کشید و با لحنی که عصبانیت در آن موج میزد گفت
الویز : باشه جناب زورگو
جیمین کلافه از لجبازی او بر روی تخت دراز کشید و دستانش را دوره کمر همسرش حلقه کرده و او را محکم در آغوشش گرفت و درحالی که لب هایش را روی نرمی گوش او میکشید زمزمه وارد گفت
جیمین : لج نکنی که لیلی نمیشی
اما او بدون توی به حرکات و حرفا های او چشمانش را روی هم گذاشت و زیر لب زمزمه کرد
الویز ... به همين خيال باش ... من عمرن بیخیال رفتن به اونجا بشم حالا چه با اجازه تو چه بی اجازه تو ،
پارت 99
کاش میشد سرنوشت را از سر نوشت
کاش میشد اندکی تاریخ را بهتر نوشت
کاش میشد با پشت پا زندگی را از سر گرفت
داستان زندگی را گونه ای دیگر نوشت
اما از بازی سرنوشت راه گريزی نیست هرچه باشد چه خوب چه بد زندگی این گونه رقم خورده
... دقایقی از خوردن شام میگذشت گذر زمان حتا لحظه از درگیر ذهنی الویز کم نمیکرد .. تهدید غیر مستقیم ملکه بیانکا و حرفای پدرش.. لباسش را با لباس خواب راحت عوض کرد
وارد اتاق شد و نگاهی کوتاهی به جیمین که درحال خواندن کتابی بود کرد [ اسلاید ۲ ]
و پشت به او روی تخت نشست ... با حس دست که دوره کمرش حلقه شده با زمزمه آرومی جیمین کنار گوشش افکارش را پس زد
جیمین : چی فکر ملکهی من رو انقدر درگیر کرده
الویز لبخند به دلیل آرامش آن لحظه از زد و درحالی که دست های او دوره کمرش حلقه بود به سمتش برگشت
الویز : اگر بهت بگم بازم که عصبانی نمیشی
چینی بین آبرو هایش جیمین نشست چون میدانست الویز بازم هم درخواست رفتن به آن اتاق مدارک رو داره دستانش را از دوره کمر او باز کرد و ازش فاصله گرفت
جیمین : لیلی ما در موردش حرف زدیم
الویز : ما نه تو فقد گفتی نمیتونم برم .. حتا بهم نمیگی دلیلش چیه ؟
جیمین : همينو بدونی که بخاطر محافظت از توی کافیه
الویز با اعتراض گفت
الویز : کافی نیست باید بهم بگی دلیل این راز های که پنهون میکنی چیه
جیمین : لیلی بسه دیگه .. بهت گفته بودم هر موقع وقتش شد میفهمی
الویز : کی قراره وقتش بشه میشه بهم بگی
جیمین تمام عصبانیت را با نفس عمیقی کنترل کرد و صورت معشوقش را با دستانش قاب گرفت و بوسه کوتاهی روی پیشونی اخم کرده او گذاشت
اما الویز صورتش را به سمته دیگری چرخاند ...جیمین با سماجت چونه او را میان انگشتانش گرفت و صورتش را به سمته خودش برگردوند و با تأکید بسیار گفت
جیمین : لیلی تو به اون اتاق نمیری فهمیدی ...
الویز بازم هم دستش را پس زد و پشت به او روی تخت دراز کشید و با لحنی که عصبانیت در آن موج میزد گفت
الویز : باشه جناب زورگو
جیمین کلافه از لجبازی او بر روی تخت دراز کشید و دستانش را دوره کمر همسرش حلقه کرده و او را محکم در آغوشش گرفت و درحالی که لب هایش را روی نرمی گوش او میکشید زمزمه وارد گفت
جیمین : لج نکنی که لیلی نمیشی
اما او بدون توی به حرکات و حرفا های او چشمانش را روی هم گذاشت و زیر لب زمزمه کرد
الویز ... به همين خيال باش ... من عمرن بیخیال رفتن به اونجا بشم حالا چه با اجازه تو چه بی اجازه تو ،
۸.۴k
۱۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.