Part 13

Part 13
داستان:ارباب

خدمتکار:باید اینا رو بپوشید.
(عکس دوم لباسی که مجبور کردن ا/ت بپوشه)
لباسامو برداشتن و از اتاق رفتن بیرون.
الان مجبورم اینارو بپوشم چون لختم.
می خواستم از روی زمین پاشم که در اتاق باز شد.
جیهوپ:تو رو باید اینجوری آدم کرد.(ریش خنده)
ا/ت:(داد)هی برو بیرون مگه کوری من لختم عوضی برو بیرون.

جیهوپ با خنده رفت بیرون منم مجبور شدم اونا رو بپوشم.
از روی زمین پاشدم و لباسارو پوشیدم از خجالت داشتم آب میشدم یعنی الان اون عوضی منو بدون لباس دید.لباس زیر تنم بود.😂
جیهوپ:هی آماده شدی بیا پایین.
ا/ت:هی آماده شدی بیا پایین وی وی(حالت مسخرانه😂)
جیهوپ:امروز نمیتونم به حسابت برسم ولی فردا که هست.(خندید)
ا/ت:مثلا می خوای چیکار کنی هان
در باز شد بعدش دیدم یکی اومد هولم داد به دیوار برگشتم جیهودب با خنده گفت:
جیهوپ:نکنه می خوای تنبه شی.(خندید)
ا/ت:ولم کن
محکم گرفته بود منو که نمی تونستم تکون بخورم.
جیهوپ:چی شد ترسیدی کوچولو
ا/ت:بهت گفتم ولم کن.
جیهوپ:من اربابتم پس هرچی من بگم باید بگی چشم.
ا/ت:نه بابا از کی اربابم شدی.
جیهوپ:فکر فرار کردن رو از سرت بنداز بیرون.
این حرف رو زد و رفت.منم پشت سر اون رفتم پایین.