کاخ سیاه 🖤🕸پارت12
پارت12
ا. ت: ارباب هیچی نگفت و ما رفتیم از وسط سالن یه گوشه چشمکی زد و میخواست بره که استینه کتشو اروم گرفتم که برگشت سمتم و سوالی نگام کرد....
ا. ت: اینطوری نگام نکنین..... برای چی من؟ م.... من فقط یه خدمتکارم.....
پسره: این چیزی از زیبایی و وقارت کم نمیکنه
ا. ت:م.... ممنون..... ولی من حتی اسمتون رو نمیدونم.....
پسره: اسمم تهیونگه..... کیم تهیونگ
ا. ت:من هم جانگ ا. ت هستم.....
تهیونگ: از کجا معلوم شاید شدی کیم(چشمک میزنه)
ا. ت:با صدای شوک زده و بلندی گفتم چچچیییییی؟
تهیونگ:باشه بابا اروم باش
ا. ت:تعظیمی برای عذر خواهی کردم و گفتم چشم ببخشید قربان...
تهیونگ: ایییی اوققققق
ا. ت:حالتون خوبه؟؟؟
تهیونگ:انقدر بدم میاد ازین چشم، بله قربان، حتما قربان، ارباب،........
ا. ت:چ... چی؟
تهیونگ: با من راحت حرف بزن ناسلامتی امشب کاپلمی هااا
بعدم اون یه شوخی بود😂😉
ا. ت: بله فهمیدم قر......
ببخشید؟ چی میتونم صدات کنم؟
تهیونگ: تهیونگ
ا. ت: بله فهمیدم تهیونگ...
دستشو کشید روی سرم و گفت:افرین دختر خوب
ا. ت:تا زیر شونش بودم قشنگ حس بچه ها بهم دست داد
تهیونگ:خب دیگه باید برم.... راستی یه سری خانم یه چند ساعت دیگه میان درستت میکنن لباس هم انتخاب خودته تو به عنوان یه ارباب زاده قراره همراه من باشی پس خیلی چیزا انتخاب خودته حتی میکاپ و.....
ا. ت:باشه...... باشه فهمیدم حالا میتونی بری.... مگه کار نداشتی.....؟
همینجور که اینارو میگفتم از شونه هاش گرفتمش و برش گردوندم و بعد دستامو گذاشتم رو کمرش و هولش دادم به جلو
تهیونگ:هی هی باشههه میدونم زیاد حرف میزنم خودم میرممممم
ا. ت:باشه پس بای بای بعد یه لبخند زایه زدم و رومو برگردوندم رفتم اشپزخونه و هوفییی دراز گفتم
........................................................................
ا. ت: بعد از انتخاب یه لباس و میکاپ و یه مدل موی قشنگ نشستم تا کارشونو شروع کنن
با میکاپ شروع کردن....
توی فکرم غرق شدم..... اولین بارمه که همچین مهمونی ای میرم.... یا اصن مهمونی میرم... اولین باره به عنوان یه خانوم حضور پیدا میکنم..... و همینطورم اولین باره میتونم میکاپ خوشگل کنم و لباس قشنگ بپوشم تازه خودمم انتخابشون کردممم.....وووو اززز همه بهتر من میرم به کاخ سیاههههه جایی که حتی فکر نمیکردم بتونم از یه کیلومتری حتی ببینمشش
همینطور که توی فکرو خیالاتم بودم و هر لحظه از لحظه ی قبل بیشتر ذوق مرگ میشدم با صدای اون خانوم از خیالاتم و تصور امشب اومدم بیرون که خودمو توی ایینه دیدم..... واهاییییی چقدر خوشگل شدممم.....این منم؟؟؟؟؟؟
اسلاید دوم لباسی که ا. ت برا مهمونی پوشید
شرطا پارت بعد:
لایک:20
کامنت:20
ا. ت: ارباب هیچی نگفت و ما رفتیم از وسط سالن یه گوشه چشمکی زد و میخواست بره که استینه کتشو اروم گرفتم که برگشت سمتم و سوالی نگام کرد....
ا. ت: اینطوری نگام نکنین..... برای چی من؟ م.... من فقط یه خدمتکارم.....
پسره: این چیزی از زیبایی و وقارت کم نمیکنه
ا. ت:م.... ممنون..... ولی من حتی اسمتون رو نمیدونم.....
پسره: اسمم تهیونگه..... کیم تهیونگ
ا. ت:من هم جانگ ا. ت هستم.....
تهیونگ: از کجا معلوم شاید شدی کیم(چشمک میزنه)
ا. ت:با صدای شوک زده و بلندی گفتم چچچیییییی؟
تهیونگ:باشه بابا اروم باش
ا. ت:تعظیمی برای عذر خواهی کردم و گفتم چشم ببخشید قربان...
تهیونگ: ایییی اوققققق
ا. ت:حالتون خوبه؟؟؟
تهیونگ:انقدر بدم میاد ازین چشم، بله قربان، حتما قربان، ارباب،........
ا. ت:چ... چی؟
تهیونگ: با من راحت حرف بزن ناسلامتی امشب کاپلمی هااا
بعدم اون یه شوخی بود😂😉
ا. ت: بله فهمیدم قر......
ببخشید؟ چی میتونم صدات کنم؟
تهیونگ: تهیونگ
ا. ت: بله فهمیدم تهیونگ...
دستشو کشید روی سرم و گفت:افرین دختر خوب
ا. ت:تا زیر شونش بودم قشنگ حس بچه ها بهم دست داد
تهیونگ:خب دیگه باید برم.... راستی یه سری خانم یه چند ساعت دیگه میان درستت میکنن لباس هم انتخاب خودته تو به عنوان یه ارباب زاده قراره همراه من باشی پس خیلی چیزا انتخاب خودته حتی میکاپ و.....
ا. ت:باشه...... باشه فهمیدم حالا میتونی بری.... مگه کار نداشتی.....؟
همینجور که اینارو میگفتم از شونه هاش گرفتمش و برش گردوندم و بعد دستامو گذاشتم رو کمرش و هولش دادم به جلو
تهیونگ:هی هی باشههه میدونم زیاد حرف میزنم خودم میرممممم
ا. ت:باشه پس بای بای بعد یه لبخند زایه زدم و رومو برگردوندم رفتم اشپزخونه و هوفییی دراز گفتم
........................................................................
ا. ت: بعد از انتخاب یه لباس و میکاپ و یه مدل موی قشنگ نشستم تا کارشونو شروع کنن
با میکاپ شروع کردن....
توی فکرم غرق شدم..... اولین بارمه که همچین مهمونی ای میرم.... یا اصن مهمونی میرم... اولین باره به عنوان یه خانوم حضور پیدا میکنم..... و همینطورم اولین باره میتونم میکاپ خوشگل کنم و لباس قشنگ بپوشم تازه خودمم انتخابشون کردممم.....وووو اززز همه بهتر من میرم به کاخ سیاههههه جایی که حتی فکر نمیکردم بتونم از یه کیلومتری حتی ببینمشش
همینطور که توی فکرو خیالاتم بودم و هر لحظه از لحظه ی قبل بیشتر ذوق مرگ میشدم با صدای اون خانوم از خیالاتم و تصور امشب اومدم بیرون که خودمو توی ایینه دیدم..... واهاییییی چقدر خوشگل شدممم.....این منم؟؟؟؟؟؟
اسلاید دوم لباسی که ا. ت برا مهمونی پوشید
شرطا پارت بعد:
لایک:20
کامنت:20
۱۳.۷k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.