روز شد درحالیکه
روز شد درحالیکه
در اندیشههای من شناوری
دستانت را
که دور فنجان قهوهات
حلقه کردهایی
میان دستانم تجسم میکنم
و همانطور که
به دوستداشتنت می اندیشم
در سیاهی ِ چشمانت مات میشوم
آنقدر که گویی
سالهاست رفته ام
و این
تندیس من است
نشسته روی نیمکت
پشت میز در کافهء انتظار ...
در اندیشههای من شناوری
دستانت را
که دور فنجان قهوهات
حلقه کردهایی
میان دستانم تجسم میکنم
و همانطور که
به دوستداشتنت می اندیشم
در سیاهی ِ چشمانت مات میشوم
آنقدر که گویی
سالهاست رفته ام
و این
تندیس من است
نشسته روی نیمکت
پشت میز در کافهء انتظار ...
۷.۷k
۱۸ خرداد ۱۴۰۴