عشق مافیایی من پارت7
دارم دیونه میشم ازین مخدودیت های ویسگون باز یه پارت حزف کرد اومید واردم دیگه پاک نشه 😭🤕
(زمان حال)
+(توی اتاق کار پدرم نشسته بودیم که یکی از بادیگارد ها در زد و گفت قربان از طرف باند لی یه جعبه کادو اومده همه متعجب به هم نگاه کردیم که پدر گفت)
&بیاریدش
٫چشم
+(اوردنش که روش یه فلاش بود پدرم ترسید و گفت)
&نکنه بمبی چیزی باشه
+(همه ترسیدیم که جیمین جلو رفت و فلاش رو بر داشت و به لب تاب وصل کرد که تصویر ا.ت نمایان شد)
سلام پیر مرد... عاعا یه وقت ناراحت نشی(خنده) اما میدونی که برام مهم نیست هه.... جئون تو زیادی مخت تاب برداشته که جاسوس میفرستی عمارت من بدون که تقاص کارتو پس میدی(خندید) و...... عاااا تا یادم نرفته جئون کوچولو کاری نکن که کاری کنم پشیمون شی جئون سگ هاتو کنترول کن.....اومید وارم از کادویی که برا تون فرستادم خوشتون بیاد(خندید)عاااا میدونی خیلی زحمت کشیدم برای تزئینش (خندید و تصویر قطع شد)
(در همون حین که جیمین در جعبه رو باز کرد نا با ورانه عقب اومد همه از واکنش جیمین تعجب کردن وقتی به دا خل جعبه نگاه کردن باورشون نمیشد دختری که فرستاده بون فقط چند تی*که ازش داخل جعبه بود)
(جئون که نمی تونست انکار کنه که نترسیده چون اون دختر واقعا قدرتمند و نترس بود و این جئون رو میترسوند جئون ترس و لرز به جونش افتاده بود از اون طرف جونگکوک که باز هم از طرف اون دختر جئون کوچولو و بد تر از اون سگ خطاب شده بود به شدت عصبی بود چون تا حالا هیچ دختری نتونسته بود بهش بی توجه باشه این دختر بر عکس زیبایی و ظرافتی که داشت زیادی نترس و شجاع بود جونگ کوک توی دلش گفت بهت نشون میدم کوچولو کیه اون موقع خودم این زبونتو کوتاه میکنم)
(یک هفته بعد)
(یک هفته از اون ماجرا گذشته بود و جونگ کوک داشت دنبال راهی میگشت که جیمین وارد اتاقش شد)
+چی شده جیمین
÷کوک انگار امروز برای محموله ای میره بندر
+(نیشخند زد) خوبه امروز من میرم اونجا و لی کسی نباید بو ببره بخصوص پدر
÷اوک ولی منم باهات میام
+نه خودم تنها میرم
÷من باهات میام تمام
+اوکی ساعت چند
÷ساعت 4
...............................
_(در حال خوردن نهار بودیم که متوجه شدم سوا و اجوما دارن برای هم چشم و ابرو میرن کلافه لب زدم)
_میشه بگید چخبره
×عااا ...خ..خب...اونی ...الان یک هفته از تنبیهم میگزه بس نیست دیگه لطفا
_نه
×اونی لطفا(مظلوم)
_خودتو این شکلی نکن میدونی داشتی چه گندی بالا میاوردی اگ دیر میرسیدم معلوم نبود چه اتفاقی می افتاد
(پاشد که بره که سوا به اجوما اشاره کرد)
؛دخترم خب به خاطر من ببخشش ایندفعه
_نه اجوما
؛دخت....
_گفتم که نه(یکم بلند)
؛تو نمیخوای که خواهرت وقتی بیرونه خدایی نکرده کسی بهش حمله کنه در حالی که چیزی نداره که به کسی زنگ بزنه _(اه باز اجوما دست گزاشته بود رو نقطه ضعفش)
_اوکی(رفت )
×مرسی اونیییی (پرید بغل اجوما)مرسی اجومااا
_(ا.ت که هنوز وست پله ها بود بر گشت و گفت)
_ اما فکر نکن فراموش کردم با یه چیز دیگه تنبیه میشی اونم کارت بانکیته که بهت پس داده نمیشه(نیشخند)
(و بعد به راهش ادامه داد و رفت تو اتاقش همین که خواست در رو ببنده جیغ سوا در اومد بالبخند به سمت حم*ام رفت تا دوش چند مینی بگیره بعد لباس هاش رو پوشید و حالا که ساعت 3:45 بود رفت و با بکهیون سوار ماشینش شد و به همراه 5 ماشین که اسکورتش می کردن راهی بندر شد)
(زمان حال)
+(توی اتاق کار پدرم نشسته بودیم که یکی از بادیگارد ها در زد و گفت قربان از طرف باند لی یه جعبه کادو اومده همه متعجب به هم نگاه کردیم که پدر گفت)
&بیاریدش
٫چشم
+(اوردنش که روش یه فلاش بود پدرم ترسید و گفت)
&نکنه بمبی چیزی باشه
+(همه ترسیدیم که جیمین جلو رفت و فلاش رو بر داشت و به لب تاب وصل کرد که تصویر ا.ت نمایان شد)
سلام پیر مرد... عاعا یه وقت ناراحت نشی(خنده) اما میدونی که برام مهم نیست هه.... جئون تو زیادی مخت تاب برداشته که جاسوس میفرستی عمارت من بدون که تقاص کارتو پس میدی(خندید) و...... عاااا تا یادم نرفته جئون کوچولو کاری نکن که کاری کنم پشیمون شی جئون سگ هاتو کنترول کن.....اومید وارم از کادویی که برا تون فرستادم خوشتون بیاد(خندید)عاااا میدونی خیلی زحمت کشیدم برای تزئینش (خندید و تصویر قطع شد)
(در همون حین که جیمین در جعبه رو باز کرد نا با ورانه عقب اومد همه از واکنش جیمین تعجب کردن وقتی به دا خل جعبه نگاه کردن باورشون نمیشد دختری که فرستاده بون فقط چند تی*که ازش داخل جعبه بود)
(جئون که نمی تونست انکار کنه که نترسیده چون اون دختر واقعا قدرتمند و نترس بود و این جئون رو میترسوند جئون ترس و لرز به جونش افتاده بود از اون طرف جونگکوک که باز هم از طرف اون دختر جئون کوچولو و بد تر از اون سگ خطاب شده بود به شدت عصبی بود چون تا حالا هیچ دختری نتونسته بود بهش بی توجه باشه این دختر بر عکس زیبایی و ظرافتی که داشت زیادی نترس و شجاع بود جونگ کوک توی دلش گفت بهت نشون میدم کوچولو کیه اون موقع خودم این زبونتو کوتاه میکنم)
(یک هفته بعد)
(یک هفته از اون ماجرا گذشته بود و جونگ کوک داشت دنبال راهی میگشت که جیمین وارد اتاقش شد)
+چی شده جیمین
÷کوک انگار امروز برای محموله ای میره بندر
+(نیشخند زد) خوبه امروز من میرم اونجا و لی کسی نباید بو ببره بخصوص پدر
÷اوک ولی منم باهات میام
+نه خودم تنها میرم
÷من باهات میام تمام
+اوکی ساعت چند
÷ساعت 4
...............................
_(در حال خوردن نهار بودیم که متوجه شدم سوا و اجوما دارن برای هم چشم و ابرو میرن کلافه لب زدم)
_میشه بگید چخبره
×عااا ...خ..خب...اونی ...الان یک هفته از تنبیهم میگزه بس نیست دیگه لطفا
_نه
×اونی لطفا(مظلوم)
_خودتو این شکلی نکن میدونی داشتی چه گندی بالا میاوردی اگ دیر میرسیدم معلوم نبود چه اتفاقی می افتاد
(پاشد که بره که سوا به اجوما اشاره کرد)
؛دخترم خب به خاطر من ببخشش ایندفعه
_نه اجوما
؛دخت....
_گفتم که نه(یکم بلند)
؛تو نمیخوای که خواهرت وقتی بیرونه خدایی نکرده کسی بهش حمله کنه در حالی که چیزی نداره که به کسی زنگ بزنه _(اه باز اجوما دست گزاشته بود رو نقطه ضعفش)
_اوکی(رفت )
×مرسی اونیییی (پرید بغل اجوما)مرسی اجومااا
_(ا.ت که هنوز وست پله ها بود بر گشت و گفت)
_ اما فکر نکن فراموش کردم با یه چیز دیگه تنبیه میشی اونم کارت بانکیته که بهت پس داده نمیشه(نیشخند)
(و بعد به راهش ادامه داد و رفت تو اتاقش همین که خواست در رو ببنده جیغ سوا در اومد بالبخند به سمت حم*ام رفت تا دوش چند مینی بگیره بعد لباس هاش رو پوشید و حالا که ساعت 3:45 بود رفت و با بکهیون سوار ماشینش شد و به همراه 5 ماشین که اسکورتش می کردن راهی بندر شد)
۲۴.۵k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.