عشق حقيقى (پارت ٢)
پارت دو
————————————
اومدم بيرون و پسره رو ديدم كه داشت خودش رو به رئيس گارسون ها اعلام مى كرد اسمش رو شنيدم اسمش كيم تهيونگه برگشت و منو ديد منم خيلى عجيب پشتم رو كردم و رفتم اون ور كه دستم رو گرفت
تهيونگ ويو:دستش رو گرفتم بهش گفتم مشكلى هست كه ديدم خيلى خوشگله حس مى كنم ج*ذبش شدم ولى نه اون نهدختره با خجالت بهم گفت نه و راه افتاد هعيييى ولى خيلى ناز بود دختره
ا.ت ويو:سريع رفتم(چند ساعت بعد) رستوران تعطيل شد و منم راه افتادم برم سوار اتوبوس شدم توى اتوبوس خوابم برم و تا ته ايستگاه رفتم وقتى بيدار شدم يه جاى عجيبى بودم پياده شدم و كنار خيابون وايستادم تا تاكسى بگيرم كه يكدفعه تهيونگ رو اونور خيابون ديدم كه از يك خونه بيرون اومد و كنار خيابون وايستاد و يك دختر بغلش كرد سريع روم رو كردم اونور كه نبينه منو ولى ديد با تمام سرعت دستم رو تكون مى دادم تا تاكسى بياد
تاكسى اومد و من سوار شدم بعد نيم ساعت رسيدم خونه خيلى خسته بودم كه گوشيم زنگ خورد يونا بود(خواهر ا.ت) ا.ت:سلام چيشده بعد مدتها زنگ زدى؟ يونا:سلام ا.ت ببين يادته بهت گفتم من توى بوسان شركت بابا رو دارم ادامه ميدم؟ ا.ت:اره چطور؟ يونا:من مى خوام با يك شركت ادغام شم ولى شرط ادغام شدن اينكه تو ازدواج كنى با پسرشون ا.ت:چرا؟به من چه
يونا:حالا بيا بوسان بعد با پسره قرار بزار شايد واقعا عا*شقش شدى ا.ت:اوففف باشه براى هفته ديگه خوبه بليط بگيرم؟ يونا:اره خوبه
ا.ت ويو:نمى دونم به من چه ربطى داشت چرا بايد شرطشون اين باشه؟اففف حالا ولش كن بهتره برم حموم بعد بيام بليط بگيرم
(بعد از حموم)
اخيش حالا بهتر شد بليط هم گرفتم بهتره بخوابم تا فردا مى خوام برم سركار
(فردا) وايييى ديرم شد بدو بدو ارايش كردم و رفتم سمت ايستگاه اتوبوس نشستم كه ديدم تهيونگ وارد اتوبوس شد خيلى شوكه شدم روم رو كردم سمت پنجره كه منو نبينه من رو ديد
*چرا از من فرار مى كنيد خانم پارك؟نكنه به من علاقه داريد؟
-نخير اصلا من به شما علاقه اى ندارم و نخواهم داشت پس فكر هاى الكى نكنيد
*بهتر
رسيديم رستوران و من پياده شدم رفتم تو و به رئيس گارسون ها سلام كردم (رئيس گارسون ها =)
=خانم ا.ت فردا لطفا زود تر بيايد چون جشواره داريم
-چشم
ا.ت ويو:كل روز رو كار كار كردم خيلى خسته بودم رفتم خونه و افتادم روى تخت و نفهميدم چطورى خوابم برد صبح با صداى گوشيم پاشدم واى رئيس بود
————————————
اومدم بيرون و پسره رو ديدم كه داشت خودش رو به رئيس گارسون ها اعلام مى كرد اسمش رو شنيدم اسمش كيم تهيونگه برگشت و منو ديد منم خيلى عجيب پشتم رو كردم و رفتم اون ور كه دستم رو گرفت
تهيونگ ويو:دستش رو گرفتم بهش گفتم مشكلى هست كه ديدم خيلى خوشگله حس مى كنم ج*ذبش شدم ولى نه اون نهدختره با خجالت بهم گفت نه و راه افتاد هعيييى ولى خيلى ناز بود دختره
ا.ت ويو:سريع رفتم(چند ساعت بعد) رستوران تعطيل شد و منم راه افتادم برم سوار اتوبوس شدم توى اتوبوس خوابم برم و تا ته ايستگاه رفتم وقتى بيدار شدم يه جاى عجيبى بودم پياده شدم و كنار خيابون وايستادم تا تاكسى بگيرم كه يكدفعه تهيونگ رو اونور خيابون ديدم كه از يك خونه بيرون اومد و كنار خيابون وايستاد و يك دختر بغلش كرد سريع روم رو كردم اونور كه نبينه منو ولى ديد با تمام سرعت دستم رو تكون مى دادم تا تاكسى بياد
تاكسى اومد و من سوار شدم بعد نيم ساعت رسيدم خونه خيلى خسته بودم كه گوشيم زنگ خورد يونا بود(خواهر ا.ت) ا.ت:سلام چيشده بعد مدتها زنگ زدى؟ يونا:سلام ا.ت ببين يادته بهت گفتم من توى بوسان شركت بابا رو دارم ادامه ميدم؟ ا.ت:اره چطور؟ يونا:من مى خوام با يك شركت ادغام شم ولى شرط ادغام شدن اينكه تو ازدواج كنى با پسرشون ا.ت:چرا؟به من چه
يونا:حالا بيا بوسان بعد با پسره قرار بزار شايد واقعا عا*شقش شدى ا.ت:اوففف باشه براى هفته ديگه خوبه بليط بگيرم؟ يونا:اره خوبه
ا.ت ويو:نمى دونم به من چه ربطى داشت چرا بايد شرطشون اين باشه؟اففف حالا ولش كن بهتره برم حموم بعد بيام بليط بگيرم
(بعد از حموم)
اخيش حالا بهتر شد بليط هم گرفتم بهتره بخوابم تا فردا مى خوام برم سركار
(فردا) وايييى ديرم شد بدو بدو ارايش كردم و رفتم سمت ايستگاه اتوبوس نشستم كه ديدم تهيونگ وارد اتوبوس شد خيلى شوكه شدم روم رو كردم سمت پنجره كه منو نبينه من رو ديد
*چرا از من فرار مى كنيد خانم پارك؟نكنه به من علاقه داريد؟
-نخير اصلا من به شما علاقه اى ندارم و نخواهم داشت پس فكر هاى الكى نكنيد
*بهتر
رسيديم رستوران و من پياده شدم رفتم تو و به رئيس گارسون ها سلام كردم (رئيس گارسون ها =)
=خانم ا.ت فردا لطفا زود تر بيايد چون جشواره داريم
-چشم
ا.ت ويو:كل روز رو كار كار كردم خيلى خسته بودم رفتم خونه و افتادم روى تخت و نفهميدم چطورى خوابم برد صبح با صداى گوشيم پاشدم واى رئيس بود
۵.۲k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.