part 7 asir dozdone daryaee(اسیر دزدان دریایی)
لبخند یونگی عمیق تر شدو سرشو به سمتم اورد
- دخترای مجرد اینجا هیچوقت تو رودخونه ل خ ت شنا نمیکنن...اونم با این اندام بی نظیر ...
یه دستش کمرمو نوازش کرد و دست دیگه اش زیر میز روی رون پام نشست
کنار گوشم زمزمه کرد
- من زن های ل خ ت زیادی دیدم ا/ت ... اما تو چیزی بودی که نتونستم ازت چشم بردارم
داغ گونه ام رو بوسید
اولین بار بود یک مرد منو میبوسید
ترکیب حس های مختلف بودم
بین پام داغ شده بود . باید پسش میزدم
اما لب هاش دوباره رو تنم نشست و اینبار کنار گوشم . دستش به سمت بین پام رفت و انگار تو کوره آتیش فرو رفتم
چشم هامو بستمو آب دهنمو قورت دادم
با تمام توان دستشو از خودم جدا کردمو گفتم
- یونگی اینجا اینجوری رفتار نمیکنن
اما ازم جدا نشد و دوباره پائین گوشم رو بوسید
با صدای ویلیام که گارسون رو صدا کرد یونگی بلاخره سرشو از گردنم جدا کرد
اما دستش برگشت بین پام
آروم کنار گوشم گفت
- یه مرد کره ای ... اگه چیزیو بخواد ... تا بهش نرسه ول کن ماجرا نیست
منم زیر لب جواب دادم
- یه دختر اشراف زاده انگلیسی هم فقط به همسرش اجازه میده اونو لمس کنه
دوباره دستشو گرفتمو از بین پام دور کردم
- هممم ... همسر ؟ ... چرا که نه ا/ت
با این حرف عقب نشستو با لبخند به من خیره شد
نکنه فکر کرد منظورم اینه بیاد خواستگاری من
وای نه ... ا/ت گند زدی
میخواستی یکم شیطنت کنی اما ببین چی شد
یونگی با اون آدمی که اول فکر میکردم خیلی فرق داشت
شاید چون الان مست بود اینجوری شده بود
شایدم نه ...
نمیدونستم حالا باید چکار کنم که ویلیام به گارسون گفت
- میشه صورت حسابو بیارین ...
از اینکه میخواستیم برگردیم خوشحال شدم
با اینکه فقط یکساعت از اومدنمون گذشته بود اما واقعا از یونگی ترسیده بودم
مخصوصا الان که لیوان مارتینی منم بدون اجازه سر کشیده بود
خیلی زود صورت حساب رو آوردن و با حساب کردن ویلیام ، بلند شدیم
ویلیام گویا انقدر داغ کرده بود که دیگه نمی تونست تو بار بمونه و امیلیا رو امشب تو اتاقش میخواست
برای همین گفت برگردیم .
تو کالاسکه هم نگاه خیره اش رو امیلی بود و امیلی هم با صورت سرخ شده به دامنش خیره بود
یهو حس کردم چیزی کنار پام حرکت میکنه
فکر کردم چیزی زیر دامنمه اما با لبخند یونگی متوجه قضیه شدم
پاشو رو ساق پای لختم کشید
لبخند دندون نمایی زد
پامو عقب کشیدم اما فاصلمون کم بود و اثری نداشت
حرکت پاش هم بدنمو داغ کرده بود و هم عصبیم کرده بود
پاشو بالا تر کشید که با ترس پاهامو جفت کردم
لعنت به این دامن های پفی و بزرگ
با توقف کالاسکه نفس راحتی کشیدم و سریع پیاده شدم
منتظر ویلیام و بقیه نشدمو به تنهایی به سمت خونه رفتم
اما تو پذیرایی با صدای پدرم متوقف شدم
- ا/ت ...
برگشتم سمتش
- پدر شما هنوز بیدارین ؟
+ بیا اینجا ا/ت ... باید باهات صحبت کنم
همین لحظه یونگی رسید و با دیدن پدرم گفت
- آقای آدامز .... چه خوب که بیدارین ... میخواستم باهاتون صحبت کنم
اینو گفتو با لبخند منظور داری به من دوباره نگاه کرد
احساس بدی داشتم
پدر گفت
- خواهش میکنم یونگی ... اتفاقا الان با پدرت صحبت تو و ا/ت بود
+ جدا؟ ... چه عالی ... چون منم راجب بانو ا/ت میخواستم باهاتون صحبت کنم
پدر سر تکون داد و وارد اتاق شد تا پشت سرش ما هم وارد شیم
خشکم زده بود
یونگی خیلی سر خوش از کنارم رد شد و به سمت اتاق رفت
جلو در ایستادو منتظر من موند
با حرص رفتم به سمتش اما قبل اینکه از کنارش رد شم
دستش دور کمرم قفل شد و کنار گوشم گفت ...
ادمین : این پارت رو بیشتر نوشته بودم ولی آپ نمیشد بخاطر همین فردا ۲ پارت داریم 🫤🤌🏾
- دخترای مجرد اینجا هیچوقت تو رودخونه ل خ ت شنا نمیکنن...اونم با این اندام بی نظیر ...
یه دستش کمرمو نوازش کرد و دست دیگه اش زیر میز روی رون پام نشست
کنار گوشم زمزمه کرد
- من زن های ل خ ت زیادی دیدم ا/ت ... اما تو چیزی بودی که نتونستم ازت چشم بردارم
داغ گونه ام رو بوسید
اولین بار بود یک مرد منو میبوسید
ترکیب حس های مختلف بودم
بین پام داغ شده بود . باید پسش میزدم
اما لب هاش دوباره رو تنم نشست و اینبار کنار گوشم . دستش به سمت بین پام رفت و انگار تو کوره آتیش فرو رفتم
چشم هامو بستمو آب دهنمو قورت دادم
با تمام توان دستشو از خودم جدا کردمو گفتم
- یونگی اینجا اینجوری رفتار نمیکنن
اما ازم جدا نشد و دوباره پائین گوشم رو بوسید
با صدای ویلیام که گارسون رو صدا کرد یونگی بلاخره سرشو از گردنم جدا کرد
اما دستش برگشت بین پام
آروم کنار گوشم گفت
- یه مرد کره ای ... اگه چیزیو بخواد ... تا بهش نرسه ول کن ماجرا نیست
منم زیر لب جواب دادم
- یه دختر اشراف زاده انگلیسی هم فقط به همسرش اجازه میده اونو لمس کنه
دوباره دستشو گرفتمو از بین پام دور کردم
- هممم ... همسر ؟ ... چرا که نه ا/ت
با این حرف عقب نشستو با لبخند به من خیره شد
نکنه فکر کرد منظورم اینه بیاد خواستگاری من
وای نه ... ا/ت گند زدی
میخواستی یکم شیطنت کنی اما ببین چی شد
یونگی با اون آدمی که اول فکر میکردم خیلی فرق داشت
شاید چون الان مست بود اینجوری شده بود
شایدم نه ...
نمیدونستم حالا باید چکار کنم که ویلیام به گارسون گفت
- میشه صورت حسابو بیارین ...
از اینکه میخواستیم برگردیم خوشحال شدم
با اینکه فقط یکساعت از اومدنمون گذشته بود اما واقعا از یونگی ترسیده بودم
مخصوصا الان که لیوان مارتینی منم بدون اجازه سر کشیده بود
خیلی زود صورت حساب رو آوردن و با حساب کردن ویلیام ، بلند شدیم
ویلیام گویا انقدر داغ کرده بود که دیگه نمی تونست تو بار بمونه و امیلیا رو امشب تو اتاقش میخواست
برای همین گفت برگردیم .
تو کالاسکه هم نگاه خیره اش رو امیلی بود و امیلی هم با صورت سرخ شده به دامنش خیره بود
یهو حس کردم چیزی کنار پام حرکت میکنه
فکر کردم چیزی زیر دامنمه اما با لبخند یونگی متوجه قضیه شدم
پاشو رو ساق پای لختم کشید
لبخند دندون نمایی زد
پامو عقب کشیدم اما فاصلمون کم بود و اثری نداشت
حرکت پاش هم بدنمو داغ کرده بود و هم عصبیم کرده بود
پاشو بالا تر کشید که با ترس پاهامو جفت کردم
لعنت به این دامن های پفی و بزرگ
با توقف کالاسکه نفس راحتی کشیدم و سریع پیاده شدم
منتظر ویلیام و بقیه نشدمو به تنهایی به سمت خونه رفتم
اما تو پذیرایی با صدای پدرم متوقف شدم
- ا/ت ...
برگشتم سمتش
- پدر شما هنوز بیدارین ؟
+ بیا اینجا ا/ت ... باید باهات صحبت کنم
همین لحظه یونگی رسید و با دیدن پدرم گفت
- آقای آدامز .... چه خوب که بیدارین ... میخواستم باهاتون صحبت کنم
اینو گفتو با لبخند منظور داری به من دوباره نگاه کرد
احساس بدی داشتم
پدر گفت
- خواهش میکنم یونگی ... اتفاقا الان با پدرت صحبت تو و ا/ت بود
+ جدا؟ ... چه عالی ... چون منم راجب بانو ا/ت میخواستم باهاتون صحبت کنم
پدر سر تکون داد و وارد اتاق شد تا پشت سرش ما هم وارد شیم
خشکم زده بود
یونگی خیلی سر خوش از کنارم رد شد و به سمت اتاق رفت
جلو در ایستادو منتظر من موند
با حرص رفتم به سمتش اما قبل اینکه از کنارش رد شم
دستش دور کمرم قفل شد و کنار گوشم گفت ...
ادمین : این پارت رو بیشتر نوشته بودم ولی آپ نمیشد بخاطر همین فردا ۲ پارت داریم 🫤🤌🏾
۷.۲k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.