همکلاسی
همکلاسی
پارت6
از دید چویا:
من و داداشم و آتسوشی سوار ون شدیم
پرستار بهش سرم زد و سرش رو با بانداژ بست
اونی چان و آتسوشی پیش راننده بودن و بیرونو تماشا میکردن
من پیش دازای بودم
بهش گفتم:خیلی کله شقی
و اشکام دونه دونه میریخت توی دستاش
چشماشو باز کرد
از دید دازای:
در خاموشی مطلق بودم که یهو چشمام باز شد
چویا رو دیدم که بهم گفت:خیلی کله شقی
و اشکاش دونه دونه میریخت تو دستام
صداش کردم:چویا؟ داری گریه میکنی؟
چویا گفت:دازای!
و دستشو رو سینم گذاشت:هوففف خدارو شکر😊
دستش رو گذاشت رو سرم و نوازشم کرد
یکم سرخ شدم ولی لذت بخش بود
تا اینکه گفت:بگیر بخاب، الان میرسیم بیمارستان
منم تخت خابیدم
.
.
.
.
.
رسیدیم بیمارستان
وقتی بیدار شدم تو اتاق عمل بودم
یکم ترسیده بودم
ولی وقتی چویا رو از شیشه اتاق عمل دیدم که داشت دست تکون میداد آروم گرفتم
ماسک بیهوشی گذاشتن رو صورتم و بیهوش شدم.....
پارت7 فردا شاید یکم دیگه🌱🍵
پارت6
از دید چویا:
من و داداشم و آتسوشی سوار ون شدیم
پرستار بهش سرم زد و سرش رو با بانداژ بست
اونی چان و آتسوشی پیش راننده بودن و بیرونو تماشا میکردن
من پیش دازای بودم
بهش گفتم:خیلی کله شقی
و اشکام دونه دونه میریخت توی دستاش
چشماشو باز کرد
از دید دازای:
در خاموشی مطلق بودم که یهو چشمام باز شد
چویا رو دیدم که بهم گفت:خیلی کله شقی
و اشکاش دونه دونه میریخت تو دستام
صداش کردم:چویا؟ داری گریه میکنی؟
چویا گفت:دازای!
و دستشو رو سینم گذاشت:هوففف خدارو شکر😊
دستش رو گذاشت رو سرم و نوازشم کرد
یکم سرخ شدم ولی لذت بخش بود
تا اینکه گفت:بگیر بخاب، الان میرسیم بیمارستان
منم تخت خابیدم
.
.
.
.
.
رسیدیم بیمارستان
وقتی بیدار شدم تو اتاق عمل بودم
یکم ترسیده بودم
ولی وقتی چویا رو از شیشه اتاق عمل دیدم که داشت دست تکون میداد آروم گرفتم
ماسک بیهوشی گذاشتن رو صورتم و بیهوش شدم.....
پارت7 فردا شاید یکم دیگه🌱🍵
۲.۳k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.