قسمت 1 (بخش اول)
_خب دیگه چه خبر؟
_هیچی یه انیمه جدید شروع کردم
_اسمش چیه تو چه سبکیه؟
_تو سبکه عاشقانه اس اسمthe 100 gf
_والا ندیدم ببین اگه خوب بود به منم بگو تا ببینم
_باشه
_حسین تو چی تو چیکارا میکنی؟
_بیکارم یا فیلم میبینم یا گیم میزنم. چیزی میخوری برات بیارم؟
_نمیدونم هرچی آوردی
_اوکی نسکافه میخوری؟
_وای آره هوا هم سرده میچسبه
_اوکی
حسین مشغول آماده کردن نسکافه بود و فاطمه گاهی با گوشیش ور میرفت انگار که داشت به یکی پیام میداد حسین نسکافه رو آماده کرد و درحال تزیین کردنش با کف شیر بود که زنگ خونه به صدا در اومد
_فاطمه برو ببین کیه من دستم بنده
_حله رفتم . بفرمایید
حسین که منتظر بود فاطمه بیاد تا بتونن با هم نسکافه هاشون رو بخورن دید که علی اومده یه سلام به حسین کرد حسینم گفت
_علی تو هم اومدی بیا،بیا الان میرم یه نسکافه دیگه هم درست میکنم
_نه لازم نیست
_تعارف میکنی؟
_نه بابا
_خو پس بشین تا بیام
صدای پچ پچ مشکوک فاطمه و علی به سختی به گوش میرسید ولی انگار داشتند راجب یه موضوعی با هم صحبت میکردند
حسین برگشت تو گفت
_بیا اینم برای تو علی شیر نداشتم برات تزیین کنم ببخشید
_بابا این چه حرفیه من که گفتم نمیخورم ولی تو زحمت کشیدی آوردی حالا تزیینم نکردی که نکردی
_عشق منی
هر سه نفر مشغول خوردن نسکافه ها بودند که یهو حسین بیهوش شد و روی زمین افتاد و آخرین حرفی که شنید این بود
_چه زود عمل کرد
_هی احمق اگه وقتی که گفتی نمیخورم اون میگفت باشه میخواستی چه غلطی بکنی ها؟
_میخواستم طبیعی باشه
_آره نزدیک بود به گ*ا بریم میدونی اگه درست انجامش نمی دادیم رییس پارمون میکرد؟
بحث و دعوا با به صدا در اومدن رنگ خونه تمام شد..
_هیچی یه انیمه جدید شروع کردم
_اسمش چیه تو چه سبکیه؟
_تو سبکه عاشقانه اس اسمthe 100 gf
_والا ندیدم ببین اگه خوب بود به منم بگو تا ببینم
_باشه
_حسین تو چی تو چیکارا میکنی؟
_بیکارم یا فیلم میبینم یا گیم میزنم. چیزی میخوری برات بیارم؟
_نمیدونم هرچی آوردی
_اوکی نسکافه میخوری؟
_وای آره هوا هم سرده میچسبه
_اوکی
حسین مشغول آماده کردن نسکافه بود و فاطمه گاهی با گوشیش ور میرفت انگار که داشت به یکی پیام میداد حسین نسکافه رو آماده کرد و درحال تزیین کردنش با کف شیر بود که زنگ خونه به صدا در اومد
_فاطمه برو ببین کیه من دستم بنده
_حله رفتم . بفرمایید
حسین که منتظر بود فاطمه بیاد تا بتونن با هم نسکافه هاشون رو بخورن دید که علی اومده یه سلام به حسین کرد حسینم گفت
_علی تو هم اومدی بیا،بیا الان میرم یه نسکافه دیگه هم درست میکنم
_نه لازم نیست
_تعارف میکنی؟
_نه بابا
_خو پس بشین تا بیام
صدای پچ پچ مشکوک فاطمه و علی به سختی به گوش میرسید ولی انگار داشتند راجب یه موضوعی با هم صحبت میکردند
حسین برگشت تو گفت
_بیا اینم برای تو علی شیر نداشتم برات تزیین کنم ببخشید
_بابا این چه حرفیه من که گفتم نمیخورم ولی تو زحمت کشیدی آوردی حالا تزیینم نکردی که نکردی
_عشق منی
هر سه نفر مشغول خوردن نسکافه ها بودند که یهو حسین بیهوش شد و روی زمین افتاد و آخرین حرفی که شنید این بود
_چه زود عمل کرد
_هی احمق اگه وقتی که گفتی نمیخورم اون میگفت باشه میخواستی چه غلطی بکنی ها؟
_میخواستم طبیعی باشه
_آره نزدیک بود به گ*ا بریم میدونی اگه درست انجامش نمی دادیم رییس پارمون میکرد؟
بحث و دعوا با به صدا در اومدن رنگ خونه تمام شد..
۱.۹k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.