صادق داروبرد شب ساکت مرداب
گل من چندین، منشین غمگین، شام محنت به سر آمد
سر و دست افشان، غم دل بنشان، غمخوارت از سفر آمد ز چه بنشستی، بگشا دستی، آذین کن صحن و سرا را
که پس از غمها، به رخ شبها، آب و رنگ سحر آمد . شب مهتابی، ز چه بی تابی، روشن کن شمع صبوری
منشین غمگین، که مه دیرین، تابان و جلوه گر آمد
شب بارانی، غم پنهانی، رفت و نور بصر آمدپس از آن دوری، غم مهجوری، شور و شادی بر پا کن
که سحر سر زد، غم دل پر زد، شادی از بام و در آمدشب جانکاهی، شرر آهی، زد ابر غم به کناری
به سرافرازی، به دل افروزی، خورشید ما به در آمد
شاعر بیژن ترقی
سر و دست افشان، غم دل بنشان، غمخوارت از سفر آمد ز چه بنشستی، بگشا دستی، آذین کن صحن و سرا را
که پس از غمها، به رخ شبها، آب و رنگ سحر آمد . شب مهتابی، ز چه بی تابی، روشن کن شمع صبوری
منشین غمگین، که مه دیرین، تابان و جلوه گر آمد
شب بارانی، غم پنهانی، رفت و نور بصر آمدپس از آن دوری، غم مهجوری، شور و شادی بر پا کن
که سحر سر زد، غم دل پر زد، شادی از بام و در آمدشب جانکاهی، شرر آهی، زد ابر غم به کناری
به سرافرازی، به دل افروزی، خورشید ما به در آمد
شاعر بیژن ترقی
۴.۵k
۰۲ آبان ۱۴۰۰