عشق ممنوعه ⁴
توی این سه سال رابطه با یونگی خیلی بهتر شده .
باهم صمیمی تر شدیم .
امسال ۱۹ سالم میشد و تصمیم گرفتم از این خونه برم خونه ی خودم زندگی کنم .
یونا : یونگی میشه بریم بیرون حرف بزنیم .
یونگی : باشه .
یونا : خب یونگی ... من یه تصمیمی گرفتم امیدوارم که قبول کنی .
یونگی : خب بگو .
یونا : من می خوام برم خونه ی خودم زندگی کنم . یعنی دیگه نمی خوام اینجا زندگی کنم . می خوام تنها زندگی کنم .
یونگی : خب ...پیشنهادت رو رد نمی کنم . ولی چند تا قانون داریم .
اول : حق نداری به خودت آسیب بزنی .
دوم : حق نداری الکی گریه کنی .
سوم : همیشه باید با من وقت بگذرونی .
یونا : خب قانون هات رو همش رو نمیدونم که می تونم بهش عمل کنم یا نه . ولی قبول می کنم .
یونگی : باشه ، خب کی می خوای بری . بگو که بهت کمک کنم .
یونا : امروز بعد از ظهر .
یونگی : به این زودی ؟
یونا : کار هارو از قبل انجام دادم .
یونگی : پس برنامه ریزی هات رو کرده بودی .
یونا : آره خب ...
یونگی : باشه وسایلت رو چیکار کنیم ؟
یونا : از قبل چیدم .
امیدوارم راضی باشید .
باهم صمیمی تر شدیم .
امسال ۱۹ سالم میشد و تصمیم گرفتم از این خونه برم خونه ی خودم زندگی کنم .
یونا : یونگی میشه بریم بیرون حرف بزنیم .
یونگی : باشه .
یونا : خب یونگی ... من یه تصمیمی گرفتم امیدوارم که قبول کنی .
یونگی : خب بگو .
یونا : من می خوام برم خونه ی خودم زندگی کنم . یعنی دیگه نمی خوام اینجا زندگی کنم . می خوام تنها زندگی کنم .
یونگی : خب ...پیشنهادت رو رد نمی کنم . ولی چند تا قانون داریم .
اول : حق نداری به خودت آسیب بزنی .
دوم : حق نداری الکی گریه کنی .
سوم : همیشه باید با من وقت بگذرونی .
یونا : خب قانون هات رو همش رو نمیدونم که می تونم بهش عمل کنم یا نه . ولی قبول می کنم .
یونگی : باشه ، خب کی می خوای بری . بگو که بهت کمک کنم .
یونا : امروز بعد از ظهر .
یونگی : به این زودی ؟
یونا : کار هارو از قبل انجام دادم .
یونگی : پس برنامه ریزی هات رو کرده بودی .
یونا : آره خب ...
یونگی : باشه وسایلت رو چیکار کنیم ؟
یونا : از قبل چیدم .
امیدوارم راضی باشید .
- ۴.۲k
- ۲۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط