𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆¹⁵
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆¹⁵
ویو ات
دیگه زمان چرخ و فلک تا به اتمام میرسید...آروم تر میچرخید و حرکت میکرد...بعد از وایستادن کابینمون جلوی سَکوی ایست کابین پیاده شدیم...
چون باد زیادی میوزید بقیه وسایل شهربازی بسته بودند تا کسی بعد از سوار شدن اون وسایل اتفاقی براش نیافته...
روی نیمکتی که پشتش کلاً کلی درخت کاشته شده بود و از اون جایی که من میدونم بچه های کوچیک تر به همراه پدرو مادرشون یا خواهر و برادر بزرگترشون درخت کاری میکردن کاشته شده بود...اما هنوز چند جای خالی برای کاشت درخت خالی مونده بود...
کسی هم دیگه وقتش رو به درخت کاری و کاشت درخت صرف نمیکرد...همه یا سرشون تو گوشیه یا هم مشغول خوردن و انجام کارای دیگه...ولی من عاشق طبیعتم و خیلی دوست داشتم درخت بکارم...
ات: هنوز اینجا درخت میکارن؟
کوک: آره...(مکث)... میخوای بریم بگیریم بکاریم؟
ات: واقعا؟
کوک: واقعا
ات: باشهه*ذوق*
بلند شدیم به سمت دکه فروش دونه و نهال درخت های مختلف رفتیم...مردی که اونجا فروشندگی میکرد...مثل اینکه خیلی بی کار بود...با اومدن ما سریع از جاش بلند شد...
---: او سلام قربان*تعظیم*
کوک: دونه چه گیاهی مونده؟
---: هیچی فقط نهال درخت بید مجنون
کوک: همونو بده
---: حتما
نهال رو داخل مشنبا گذاشت و کنارش یه بیل کوچیک...و به دستش داد...بعد از تصویه حساب به سمت مکان مخصوص کاشت درختا رفتیم و روی زمین نیشستیم... اینطور نشستنمون خنده دار بود....
اول با بیل کمی از روی خاک رو کنار زد و نهال رو بیرون اورد و به من داد...
کوک: بکارش
ات: آخه من بلد......
کوک: بهت یاد میدم
دستشو کنار دست من گذاشت و نهال رو درون خاک گذاشت و با بیل خاک رو روش ریخت...
(اسلاید دوم لباس ات، اسلاید سوم مدل مو ات، اسلاید چهارم چرخ و فلک)
موهای ات که اصلا فر بود
حال ندارم پاکش کنم توجهی نکنید🥱
ویو ات
دیگه زمان چرخ و فلک تا به اتمام میرسید...آروم تر میچرخید و حرکت میکرد...بعد از وایستادن کابینمون جلوی سَکوی ایست کابین پیاده شدیم...
چون باد زیادی میوزید بقیه وسایل شهربازی بسته بودند تا کسی بعد از سوار شدن اون وسایل اتفاقی براش نیافته...
روی نیمکتی که پشتش کلاً کلی درخت کاشته شده بود و از اون جایی که من میدونم بچه های کوچیک تر به همراه پدرو مادرشون یا خواهر و برادر بزرگترشون درخت کاری میکردن کاشته شده بود...اما هنوز چند جای خالی برای کاشت درخت خالی مونده بود...
کسی هم دیگه وقتش رو به درخت کاری و کاشت درخت صرف نمیکرد...همه یا سرشون تو گوشیه یا هم مشغول خوردن و انجام کارای دیگه...ولی من عاشق طبیعتم و خیلی دوست داشتم درخت بکارم...
ات: هنوز اینجا درخت میکارن؟
کوک: آره...(مکث)... میخوای بریم بگیریم بکاریم؟
ات: واقعا؟
کوک: واقعا
ات: باشهه*ذوق*
بلند شدیم به سمت دکه فروش دونه و نهال درخت های مختلف رفتیم...مردی که اونجا فروشندگی میکرد...مثل اینکه خیلی بی کار بود...با اومدن ما سریع از جاش بلند شد...
---: او سلام قربان*تعظیم*
کوک: دونه چه گیاهی مونده؟
---: هیچی فقط نهال درخت بید مجنون
کوک: همونو بده
---: حتما
نهال رو داخل مشنبا گذاشت و کنارش یه بیل کوچیک...و به دستش داد...بعد از تصویه حساب به سمت مکان مخصوص کاشت درختا رفتیم و روی زمین نیشستیم... اینطور نشستنمون خنده دار بود....
اول با بیل کمی از روی خاک رو کنار زد و نهال رو بیرون اورد و به من داد...
کوک: بکارش
ات: آخه من بلد......
کوک: بهت یاد میدم
دستشو کنار دست من گذاشت و نهال رو درون خاک گذاشت و با بیل خاک رو روش ریخت...
(اسلاید دوم لباس ات، اسلاید سوم مدل مو ات، اسلاید چهارم چرخ و فلک)
موهای ات که اصلا فر بود
حال ندارم پاکش کنم توجهی نکنید🥱
۱۴.۱k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.