My lover is a Mafia (part۸)
÷مگه بهت نگفتم نیا بیرون ها؟
عصبی اما با صدای آهسته حرف میزد، معمولا هیونجین بیرون خونه خودشو به بقیه نشون نمیداد ولی حالا شما دوتا وسط پیاده رو با کمترین فاصله ممکن از هم ایستاده بودین و مردم از کنارتون عبور میکردن. هیچ واکنشی نسبت به حرفش نشون ندادی و فقط با چشمایی پر از سوال و ترس بهش نگاه میکردی.
چند لحظه ای در همون حالت ایستادین؛بهم خیره شده بودین و اجازه میدادین نفساتون پوست همدیگه رو لمس کنن.
دستت رو همونطور که محکم گرفته بود به سمت ماشینش کشید و سوارت کرد؛خودش جای راننده نشست و شروع به رانندگی کرد. هر از گاهی نگاهی بهت مینداخت ولی تو فقط از پنجره به بیرون خیره شده بودی و همچنان از اون لحظه در حیرت بودی.
•فلش بک،تراپیست•
&مطمئنی؟
نگاهی به چشمای زیبای زن کردی،نمیتونستی بهش دروغ بگی.
×خب راستش...
لحظه ای از حرف زدن دست کشیدی،انگار حسی درونت میگفت که لازم نیست اینو به زبون بیاری، با حرفش به خودت اومدی
&گوش کن ات،میدونم شرایط سختی رو میگذرونی اما من اینجام تا بهت کمک کنم. اگه حرفات رو بهم بگی بهتر میتونم کمکت کنم
لبخندی زد و دستش رو روی دستت گذاشت و ادامه داد
&و مطمئن باش قرار نیست کسی از مکالمه هامون باخبر بشه
نفس عمیقی کشیدی و شروع به زدن حرفی کردی که هیچوقت فکر نمیکردی به زبون بیاریش؛چون همیشه برات مثل یه جوک بود. عاشق اون پسر شدن چیزی بود که هیچوقت قرار نبود اتفاق بیوفته ولی حالا...
×عاشقش شدم.
&از کی این حسو داری؟
×مدت زیادی میشه شاید ۵ یا ۶ ماه...
•پایان فلش بک•
همونطور که باد ملایمی به صورتت برخورد میکرد چشماتو بستی و دوباره اون صحنه رو تصور کردی. موهای اون پسر،چشماش،داغی نفساش و حتی ضربان قلبی که از اون فاصله کم میتونستی احساسش کنی بهت آرامش میداد.
حالا اتفاقی که چند دقیقه پیش بینتون افتاده بود دلیلی شد برای اینکه بفهمی حست نسبت به فردی که همیشه ازش متنفر بودی حقیقیه...
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
عصبی اما با صدای آهسته حرف میزد، معمولا هیونجین بیرون خونه خودشو به بقیه نشون نمیداد ولی حالا شما دوتا وسط پیاده رو با کمترین فاصله ممکن از هم ایستاده بودین و مردم از کنارتون عبور میکردن. هیچ واکنشی نسبت به حرفش نشون ندادی و فقط با چشمایی پر از سوال و ترس بهش نگاه میکردی.
چند لحظه ای در همون حالت ایستادین؛بهم خیره شده بودین و اجازه میدادین نفساتون پوست همدیگه رو لمس کنن.
دستت رو همونطور که محکم گرفته بود به سمت ماشینش کشید و سوارت کرد؛خودش جای راننده نشست و شروع به رانندگی کرد. هر از گاهی نگاهی بهت مینداخت ولی تو فقط از پنجره به بیرون خیره شده بودی و همچنان از اون لحظه در حیرت بودی.
•فلش بک،تراپیست•
&مطمئنی؟
نگاهی به چشمای زیبای زن کردی،نمیتونستی بهش دروغ بگی.
×خب راستش...
لحظه ای از حرف زدن دست کشیدی،انگار حسی درونت میگفت که لازم نیست اینو به زبون بیاری، با حرفش به خودت اومدی
&گوش کن ات،میدونم شرایط سختی رو میگذرونی اما من اینجام تا بهت کمک کنم. اگه حرفات رو بهم بگی بهتر میتونم کمکت کنم
لبخندی زد و دستش رو روی دستت گذاشت و ادامه داد
&و مطمئن باش قرار نیست کسی از مکالمه هامون باخبر بشه
نفس عمیقی کشیدی و شروع به زدن حرفی کردی که هیچوقت فکر نمیکردی به زبون بیاریش؛چون همیشه برات مثل یه جوک بود. عاشق اون پسر شدن چیزی بود که هیچوقت قرار نبود اتفاق بیوفته ولی حالا...
×عاشقش شدم.
&از کی این حسو داری؟
×مدت زیادی میشه شاید ۵ یا ۶ ماه...
•پایان فلش بک•
همونطور که باد ملایمی به صورتت برخورد میکرد چشماتو بستی و دوباره اون صحنه رو تصور کردی. موهای اون پسر،چشماش،داغی نفساش و حتی ضربان قلبی که از اون فاصله کم میتونستی احساسش کنی بهت آرامش میداد.
حالا اتفاقی که چند دقیقه پیش بینتون افتاده بود دلیلی شد برای اینکه بفهمی حست نسبت به فردی که همیشه ازش متنفر بودی حقیقیه...
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
۱۲.۷k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.