ستاره موعود می درخشد پارت اول
وقتی بچه بودم مادرم منو به یه خانواده ی دیگه فروختن و مجبور بودم کار کنم تا اینکه دوباره فروخته شدم به یه خانواده دیگه ولی این دفعه زندگی شاد تری رو تجربه کردم کلی وارد یه باند خلافکار به اسم سیاه پوش ها شدم و به عنوان پرنسس سیاه پوش فعالیت کردم و خواسته های رده بالا ها رو انجام دادم تا اینکه ماموریت گرفتم که یکی از افراد مافیا بندر به اسم ایشیکی نوهارا رو حذف کنم اون امشب به همراه یکی دیگه از افراد مافیا برای چک کردن انبار اسلحه ساعت بیست و سه میان فقط باید تا اون موقع صبر کنم تا ساعت بیست و سه بشه
ساعت بیست و سه ، از زبان نوهارا)
الان ساعت بیست و سه هست و به دستور موری اومدم انبار اسلحه رو با چویا برسی کنم . پنج دقیقه بعد از اینکه وارد انبار شدم یکی با لباس و نقاب سیاه بهم حمله کرد ! سریع جاخالی دادم ولی خیلی سریع بود دوباره حمله کرد که چویا یه جعبه رو با جاذبه به سمتش پرت کرد ولی از اونم جاخالی داد سریع به سمتش رفتم و با لگد زدم تو صورتش و پرتش کردم سمت دیوار با توجه به لباس و نقابش اون پرنسس سیاه پوش دشمن قوی ماست باید حذف بشه بدون اون سازمان سیاه پوش ها ضعیف هست .
نوهارا: با جاذبه نگهش دار تا نتونه حمله کنه!
چویا : گرفتن هیکاری با جاذبه * دیگه نمیتونی فرار کنی پرنسس سیاه پوش این آخر خطه
هیکاری: قدرت جاذبه ؟؟ تو نمیتونی من و با جاذبه نگه داری!!
نوهارا: چویا مراقب باش (داد*
هیکاری: تعجب کردن * چویا
چویا : تچ لعنتی دستمو خوند!!
هیکاری: با استفاده از موهبت به چویا ضربه میزنه* این نتیجه مقاومت با سیاه پوش هاست.
نوهارا: از پشت به هیکاری حمله میکنه * این آخر خطه پرنسس
از زبان چویا )
بعد از خوردن ضربه به ماسک عه اون دختره ماسکش می افته یه جورایی چهره اش آشنا بود منو یاد خواهرم می ندازه ولی وقتی کامل ماسک افتاد فهمیدم که اون هیکاریه!! این امکان نداره آخه چطور، بعد دو سال آخه چرا ؟؟
چویا : هیکاری!! آ...آخه چرا ؟
هیکاری : چویا پس تو هم به مافیا اومدی .
چویا : بغض* آخه چطور ... چرا تو باید پرنسس سیاه پوش باشی !!
هیکاری: چویا تو واقعا فک کردی من مردم؟ خب اشتباه کردی شیطان هرگز نمیمیره^_^
نوهارا: وایسا ببینم چی شد•__•
هیکاری: متاسفم چویا اما من دیگه اون آدمی که تو میشناختی نیستم !!
چویا: پس بیا مبارزه!!
از زبان نوهارا)
معلوم نیست این دوتا چشونه عیش روانی ها ، ولی چرا چویا یه دفعه اینجوری شد ؟
واییی که مردم از فوضولی یاح یاح ^^
ادامه دارد....
نظرت؟؟
ساعت بیست و سه ، از زبان نوهارا)
الان ساعت بیست و سه هست و به دستور موری اومدم انبار اسلحه رو با چویا برسی کنم . پنج دقیقه بعد از اینکه وارد انبار شدم یکی با لباس و نقاب سیاه بهم حمله کرد ! سریع جاخالی دادم ولی خیلی سریع بود دوباره حمله کرد که چویا یه جعبه رو با جاذبه به سمتش پرت کرد ولی از اونم جاخالی داد سریع به سمتش رفتم و با لگد زدم تو صورتش و پرتش کردم سمت دیوار با توجه به لباس و نقابش اون پرنسس سیاه پوش دشمن قوی ماست باید حذف بشه بدون اون سازمان سیاه پوش ها ضعیف هست .
نوهارا: با جاذبه نگهش دار تا نتونه حمله کنه!
چویا : گرفتن هیکاری با جاذبه * دیگه نمیتونی فرار کنی پرنسس سیاه پوش این آخر خطه
هیکاری: قدرت جاذبه ؟؟ تو نمیتونی من و با جاذبه نگه داری!!
نوهارا: چویا مراقب باش (داد*
هیکاری: تعجب کردن * چویا
چویا : تچ لعنتی دستمو خوند!!
هیکاری: با استفاده از موهبت به چویا ضربه میزنه* این نتیجه مقاومت با سیاه پوش هاست.
نوهارا: از پشت به هیکاری حمله میکنه * این آخر خطه پرنسس
از زبان چویا )
بعد از خوردن ضربه به ماسک عه اون دختره ماسکش می افته یه جورایی چهره اش آشنا بود منو یاد خواهرم می ندازه ولی وقتی کامل ماسک افتاد فهمیدم که اون هیکاریه!! این امکان نداره آخه چطور، بعد دو سال آخه چرا ؟؟
چویا : هیکاری!! آ...آخه چرا ؟
هیکاری : چویا پس تو هم به مافیا اومدی .
چویا : بغض* آخه چطور ... چرا تو باید پرنسس سیاه پوش باشی !!
هیکاری: چویا تو واقعا فک کردی من مردم؟ خب اشتباه کردی شیطان هرگز نمیمیره^_^
نوهارا: وایسا ببینم چی شد•__•
هیکاری: متاسفم چویا اما من دیگه اون آدمی که تو میشناختی نیستم !!
چویا: پس بیا مبارزه!!
از زبان نوهارا)
معلوم نیست این دوتا چشونه عیش روانی ها ، ولی چرا چویا یه دفعه اینجوری شد ؟
واییی که مردم از فوضولی یاح یاح ^^
ادامه دارد....
نظرت؟؟
۷۱۰
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.