"Just dady mafia "
"Just dady mafia "
Part: ²⁷
یونگی: اوممم... نارنجک داری تو ماشینت؟
وونهو: نه
یونگی: پس داری برو بیار
وونهو: ارباب اینجوری نمیشه که ممکنه دختره بمیره
یونگی: برو بیار
رفت و اورد و انداختن حلو سلول و همه جا ترکید
ویو نابورا:
همونجا نشسته بودم به بدبختیام فک میکردم که یهو همه جا رفت رو هوا و جیغ زدم دود و اتیش همه جارو برداشت و سقف ریخت و سیاهی...
وقتی بیدار شدم توی یه اتاق بود اتاقه اندازه خونه من بود سرم خیلی درد میکرد بلند شدم برم سمت در ولی افتادم که کل بدنم درد گرفت و داد زدم
نابورا: اییییی*داد*
اجوما اومد داخل اتاق
اجوما: چیزی شده دخترم؟ چیه چرا داد میزنی؟ چه مشکلی هس؟*ترس*
نابورا: بدنم... خیلی... د... درد.. میکنه اه
اجوما: بیا کمکت کنم بری رو تخت دراز بکش نباید کاری انجام بدی... وایی اگه بلایی سرت بیاد ارباب منو میکشه
نابورا: تو ذهنش*ارباب؟*
کمکش کرد رف رو تخت نشست
نابورا: من کجام؟ اینجا کجاس؟ تو کی هستی؟ اصلا من اینجا چی کار میکنم *با هر جمله ای که میگفت تن صداش بلند تر میشد*
اجوما: دخترم اروم باش یزره میدونم الان کلی سوال تو ذهنته ولی... بیشترشو من نمیتونم بهت جواب بدم
نابورا: اخه چرا؟
اجوما: این از اوناس که نباید بگم
نابورا: برو هر کسی که منو اورده اینجا و برات تایین تکلیف کرده چی بگی چی نگی برای من میاری اینجا من میخام اونو ببینم اون حر...
اجوما: هیس هیس دخترم فش نده ارباب الان خونه نیستن وقتی اومد میگم بیان اینجا
نابورا:....
Part: ²⁷
یونگی: اوممم... نارنجک داری تو ماشینت؟
وونهو: نه
یونگی: پس داری برو بیار
وونهو: ارباب اینجوری نمیشه که ممکنه دختره بمیره
یونگی: برو بیار
رفت و اورد و انداختن حلو سلول و همه جا ترکید
ویو نابورا:
همونجا نشسته بودم به بدبختیام فک میکردم که یهو همه جا رفت رو هوا و جیغ زدم دود و اتیش همه جارو برداشت و سقف ریخت و سیاهی...
وقتی بیدار شدم توی یه اتاق بود اتاقه اندازه خونه من بود سرم خیلی درد میکرد بلند شدم برم سمت در ولی افتادم که کل بدنم درد گرفت و داد زدم
نابورا: اییییی*داد*
اجوما اومد داخل اتاق
اجوما: چیزی شده دخترم؟ چیه چرا داد میزنی؟ چه مشکلی هس؟*ترس*
نابورا: بدنم... خیلی... د... درد.. میکنه اه
اجوما: بیا کمکت کنم بری رو تخت دراز بکش نباید کاری انجام بدی... وایی اگه بلایی سرت بیاد ارباب منو میکشه
نابورا: تو ذهنش*ارباب؟*
کمکش کرد رف رو تخت نشست
نابورا: من کجام؟ اینجا کجاس؟ تو کی هستی؟ اصلا من اینجا چی کار میکنم *با هر جمله ای که میگفت تن صداش بلند تر میشد*
اجوما: دخترم اروم باش یزره میدونم الان کلی سوال تو ذهنته ولی... بیشترشو من نمیتونم بهت جواب بدم
نابورا: اخه چرا؟
اجوما: این از اوناس که نباید بگم
نابورا: برو هر کسی که منو اورده اینجا و برات تایین تکلیف کرده چی بگی چی نگی برای من میاری اینجا من میخام اونو ببینم اون حر...
اجوما: هیس هیس دخترم فش نده ارباب الان خونه نیستن وقتی اومد میگم بیان اینجا
نابورا:....
۷۳۴
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.