تحت تعقیب عشق پارت 1 چند پارتی
آروم و پاورچین پاورچین خودش رو به پنجره کلاس رسوند و پس از قرار گرفتن در موقعیتی مناسب ، شروع به دید زدن کلاس پنجره کرد تا فرد مورد نظرش رو پیدا کنه.
معلوم بود که دختر مورد نظرش چیزی از درس نمی فهمه.
★★★__________________________________________
مثل همیشه به تخته نگاه می کرد ولی حواسش به درس ریاضی ، درسی که ازش متنفر بود ، نبود. تنها درسی که هیچوقت توش خوب نبود ریاضی بود ولی بقیه درساش خیلی خوب بود پس این نشون میداد که مشکل از درس ریاضی بود نه از هوش دخترک. با صدای زنگی که نشون از تموم شدن درس مزخرف ریاضی میداد به خودش اومد. وسایلش رو جمع کرد و از کلاس خارج شد.
★★★__________________________________________
پسرک منتظر موند تا دختر به حیاط مدرسه برسه. با ورود دختر به حیاط پشت درختی قایم شد و به مسیری که عشقش طی میکرد نگاه می کرد. همینطور که به کارش ادامه میداد ، ناگهان دید دخترک سر جایش ایستاد لحظه ای صبر کرد و بعد به پشت سرش نگاه کرد. پسر اول کمی شوکه شد ، می خواست قایم بشه اما دیر شده بود.
+ هی ، تو کی هستی؟ چرا هر روز تعقیبم میکنی ؟ این دختر بود که سعی میکرد خیلی محکم و بدون استرس حرفش رو بزنه.
_ خب ....مطمئنی؟ من هر روز از این راه میرم به خونمون و به تو کاری ندارم!
+خودم دیدم بعد از اینکه من به داخل خونه میرم تو همون راهی که پشت سر من اومدی رو برمیگردی !
_اوم ....درسته ، من تعقیبت کردم ولی قصد بدی ندارم !
+خب ، اگه قصدت بد نیست ، پس قصدت از این کار چیه؟
_ نمیتونم بهت بگم اما شاید بعداً بفهمی .
+ اگه بخوای بازم به کارت ادامه بدی و تعقیبم کنی مجبور میشم به داداشم بگم که یه درس حسابی بهت بده !
_ ولی تو که داداش نداری .
+ تو از کجا میدونی؟
_ این مهم نیست .
+ بله مهم نیست ، بابا که دارم .
_درسته ، اما بهت توجهی نداره .
+ تو آمار زندگی منو از کجا داری؟
_ اینو فقط یک کمی از اطلاعاتم درباره تو بود ، من دیگه باید برگردم ، مواظب خودت باش و سعی کن سالم به خونه برسی !
+ به تو مربوط نیست !
پسر شانه ای بالا انداخت و پشتش رو به دختر کرد و خواست به راهش ادامه بده دختر گفت : حداقل اسم تو بهم بگو !
_جونگ کوک ، جئون جونگ کوک .
بعد به راهش ادامه داد و رفت تا به خونه برسه .
★★★__________________________________________
دختر به خونه رسید. در رو با زدن رمز آرومی باز کرد. بی سر
و صدا به سمت اتاقش رفت. لباس های مدرسه رو با لباس های راحتی که شامل هودی و شلوار سفیدی که ست بودن تعویض کرد. خیلی خسته بود پس بدون فکر کردن به چیزی خوابید.
★★★__________________________________________
آیدی نویسنده:https://wisgoon.com/motahareh_armyyyy
معلوم بود که دختر مورد نظرش چیزی از درس نمی فهمه.
★★★__________________________________________
مثل همیشه به تخته نگاه می کرد ولی حواسش به درس ریاضی ، درسی که ازش متنفر بود ، نبود. تنها درسی که هیچوقت توش خوب نبود ریاضی بود ولی بقیه درساش خیلی خوب بود پس این نشون میداد که مشکل از درس ریاضی بود نه از هوش دخترک. با صدای زنگی که نشون از تموم شدن درس مزخرف ریاضی میداد به خودش اومد. وسایلش رو جمع کرد و از کلاس خارج شد.
★★★__________________________________________
پسرک منتظر موند تا دختر به حیاط مدرسه برسه. با ورود دختر به حیاط پشت درختی قایم شد و به مسیری که عشقش طی میکرد نگاه می کرد. همینطور که به کارش ادامه میداد ، ناگهان دید دخترک سر جایش ایستاد لحظه ای صبر کرد و بعد به پشت سرش نگاه کرد. پسر اول کمی شوکه شد ، می خواست قایم بشه اما دیر شده بود.
+ هی ، تو کی هستی؟ چرا هر روز تعقیبم میکنی ؟ این دختر بود که سعی میکرد خیلی محکم و بدون استرس حرفش رو بزنه.
_ خب ....مطمئنی؟ من هر روز از این راه میرم به خونمون و به تو کاری ندارم!
+خودم دیدم بعد از اینکه من به داخل خونه میرم تو همون راهی که پشت سر من اومدی رو برمیگردی !
_اوم ....درسته ، من تعقیبت کردم ولی قصد بدی ندارم !
+خب ، اگه قصدت بد نیست ، پس قصدت از این کار چیه؟
_ نمیتونم بهت بگم اما شاید بعداً بفهمی .
+ اگه بخوای بازم به کارت ادامه بدی و تعقیبم کنی مجبور میشم به داداشم بگم که یه درس حسابی بهت بده !
_ ولی تو که داداش نداری .
+ تو از کجا میدونی؟
_ این مهم نیست .
+ بله مهم نیست ، بابا که دارم .
_درسته ، اما بهت توجهی نداره .
+ تو آمار زندگی منو از کجا داری؟
_ اینو فقط یک کمی از اطلاعاتم درباره تو بود ، من دیگه باید برگردم ، مواظب خودت باش و سعی کن سالم به خونه برسی !
+ به تو مربوط نیست !
پسر شانه ای بالا انداخت و پشتش رو به دختر کرد و خواست به راهش ادامه بده دختر گفت : حداقل اسم تو بهم بگو !
_جونگ کوک ، جئون جونگ کوک .
بعد به راهش ادامه داد و رفت تا به خونه برسه .
★★★__________________________________________
دختر به خونه رسید. در رو با زدن رمز آرومی باز کرد. بی سر
و صدا به سمت اتاقش رفت. لباس های مدرسه رو با لباس های راحتی که شامل هودی و شلوار سفیدی که ست بودن تعویض کرد. خیلی خسته بود پس بدون فکر کردن به چیزی خوابید.
★★★__________________________________________
آیدی نویسنده:https://wisgoon.com/motahareh_armyyyy
۸.۳k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.