گونه های سرخ p.2
تمام طویله رو گشت اما خبری از در نبود
شاید ارباب (پدربزرگ) اون در رو برداشته
چشمش به کاهدان افتاد شاید اونجا باشه
کاه هارو برداشت اما بازم چیزی نبود
دیگه خسته شده بود چشمش به قسمت
اخر طویله افتاد باد شدیدی وزید همراه گلبرگ های رز صدای جیر جیری توجهش رو جلب کرد
ترسید صدا از پشت لارا بود
شاید در باز شده بود الان وقت ترس نبود
به اخر طویله دوید
یونهی ویو:
بالخره پیداش کردم اما اگه خوناشاما به من حمله کنن چی
نه نه نترس
راوی ویو:
لیا (اسب سلطنتی) رو برداشت
در تقریبا اندازه شومینه بود ازش خارج شد سوار اسب شد و با سرعت دور شد
جنگل زیادی بزرگ و تاریک بود از ترس محکم به لیا چسبیده بود
تقریبا سحر بود که قلعه چشمش رو گرفت
قلعه وایب سیاهی داشت و این بار یونهی انگار ببشتر از قلعه کانگ غرقش شده بود
در قلعه ک باز شد تا نگهبان ها شیفت شون رو عوض کنن داخل قلعه رفت و پشت بوته های رز سیاه وایستاد
نگاهش رو به در ورودی قلعه داد وقتی فهمید که امنه لیارو همونجا بست و رفت
وارد شد فقط سوسوی شمعی به چشم میخورد اروم از راه پله ها بالا رفت
اگه ارباب بفهمه که نوه اش وارد قلعه جئون شده خدا میدونه چه بلایی سر نگهبانا میاره
رسید به اولین در
*اتاق مهمان*
جلو تر رفت در همه اتاق ها قهوه ای بودن
جز یک در
*ارباب جئون*
اروم در رو باز کرد یونهی زیادی کنجکاو و ترسو بود
اتاق کاملا تاریک بود
ترسید خواست برگرده که در با شتاب بسته شد
چشم های قرمزی دید ترسید
به یک ثانیه نکشید که نفس های اون فرد چشم قرمز رو روی گردنش حس کرد
…: واو اینجارو ببین یک گرگینه
اونم نوه کانگ
شمع ها روشن شد
پسر زیبایی بود ولی ترسناک
اوه خدای من وارد قلعه خوناشاما شده بود
اونم شاهزاده
کارش تموم بود
به تته پته افتاد
یونهی: ل...لط..فا بزار ب..رم
جعون: با چه اجازه ای وارد قلعه و اتاق من شدی حالا میخای بری؟ امکان نداره
جوری ترسید انگار شب اخر زندگیش بود
اشکی از گونه هاش افتاد
جعون عقب کشید
جعون ویو:
احمق چرا عقب میری تو الان باید اونو بکشی چت شده
خفه شو
راوی ویو:
دست دخترک رو گرفت و از کنار در برد اونطرف
کوک: فکر نکن بهت رحم کردم فهمیدی؟
و اتاق زد بیرون
سمت اشپزخونه رفت و کل پارچ خون رو سر کشید تا اسیبی به اون دختر نزنه
عاشقش شده بود؟
#گونه_های_سرخ #پارت_دوم
@kelip_k_derama💛⃟🗿
بک میدم
شاید ارباب (پدربزرگ) اون در رو برداشته
چشمش به کاهدان افتاد شاید اونجا باشه
کاه هارو برداشت اما بازم چیزی نبود
دیگه خسته شده بود چشمش به قسمت
اخر طویله افتاد باد شدیدی وزید همراه گلبرگ های رز صدای جیر جیری توجهش رو جلب کرد
ترسید صدا از پشت لارا بود
شاید در باز شده بود الان وقت ترس نبود
به اخر طویله دوید
یونهی ویو:
بالخره پیداش کردم اما اگه خوناشاما به من حمله کنن چی
نه نه نترس
راوی ویو:
لیا (اسب سلطنتی) رو برداشت
در تقریبا اندازه شومینه بود ازش خارج شد سوار اسب شد و با سرعت دور شد
جنگل زیادی بزرگ و تاریک بود از ترس محکم به لیا چسبیده بود
تقریبا سحر بود که قلعه چشمش رو گرفت
قلعه وایب سیاهی داشت و این بار یونهی انگار ببشتر از قلعه کانگ غرقش شده بود
در قلعه ک باز شد تا نگهبان ها شیفت شون رو عوض کنن داخل قلعه رفت و پشت بوته های رز سیاه وایستاد
نگاهش رو به در ورودی قلعه داد وقتی فهمید که امنه لیارو همونجا بست و رفت
وارد شد فقط سوسوی شمعی به چشم میخورد اروم از راه پله ها بالا رفت
اگه ارباب بفهمه که نوه اش وارد قلعه جئون شده خدا میدونه چه بلایی سر نگهبانا میاره
رسید به اولین در
*اتاق مهمان*
جلو تر رفت در همه اتاق ها قهوه ای بودن
جز یک در
*ارباب جئون*
اروم در رو باز کرد یونهی زیادی کنجکاو و ترسو بود
اتاق کاملا تاریک بود
ترسید خواست برگرده که در با شتاب بسته شد
چشم های قرمزی دید ترسید
به یک ثانیه نکشید که نفس های اون فرد چشم قرمز رو روی گردنش حس کرد
…: واو اینجارو ببین یک گرگینه
اونم نوه کانگ
شمع ها روشن شد
پسر زیبایی بود ولی ترسناک
اوه خدای من وارد قلعه خوناشاما شده بود
اونم شاهزاده
کارش تموم بود
به تته پته افتاد
یونهی: ل...لط..فا بزار ب..رم
جعون: با چه اجازه ای وارد قلعه و اتاق من شدی حالا میخای بری؟ امکان نداره
جوری ترسید انگار شب اخر زندگیش بود
اشکی از گونه هاش افتاد
جعون عقب کشید
جعون ویو:
احمق چرا عقب میری تو الان باید اونو بکشی چت شده
خفه شو
راوی ویو:
دست دخترک رو گرفت و از کنار در برد اونطرف
کوک: فکر نکن بهت رحم کردم فهمیدی؟
و اتاق زد بیرون
سمت اشپزخونه رفت و کل پارچ خون رو سر کشید تا اسیبی به اون دختر نزنه
عاشقش شده بود؟
#گونه_های_سرخ #پارت_دوم
@kelip_k_derama💛⃟🗿
بک میدم
۹.۶k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.