اولین آخرین پارت ۲
۷ سال بعد
ات ویو
الان هفت سال میگذره که من تهیونگو ندارم هنوزم منتطرشم دوسش دارم
تو این هفت سال به رشته ای که دوست داشتم رسیدم رشته ی دام پزشکی رشته ای که من و تهیونگ قرار بود باهم میرفتیم
دانشگاه قبول شده بودم و بهترین دانش آموز بودم هنوزم مثله قبل پسرا دنبالمن ولی من اهمیتی نمیدم هنوزم تو ذهنم با تهیونگم هنوزم تو ذهنم یادمه که میگفت اگه پسری بهت نزدیک شد و تو بهش رو دادی موهاتو میکنم منم میگفتم دلت میاد؟ بعد اون بغلم میکرد میگفت دورت بگردم آره سنم خیلی کم بود نباید تو چهارده سالگی عاشق میشدم بخاطرش تمام خط قرمزامو رد کردم و ببین چجوری بگ.ام داد::)))
بلند شدم آماده شدم لباسمو پوشیدم و موهامو دو گوش بستم مدلی که تهیونگ دوست داشت و میگفت غین دختر کوچولوا میشی(عکسشو میزارم) بعد کیفمو برداشتم و به سمت دانشگاه حرکت کردم رسیدم دانشگاه که آلیا و آنا پریدن جلوم
ات: یاخدا دخترا سکته کردم
آلیا: ات امروز یادت نره باهم غذا بخوریم
ات: باشهههه
آنا: میگن امروز دانشجو جدید داریم
ات: اره تو کلاسه ماست
آلیا: خدا کنه جذاب باشه برات جورش کنیم
ات: باشه حتما دخترا من بهتون گفتم نمی خوان وارد رابطه شم
آنا: ات تا کی می خوای تنها باشی و منتظرش باشی اون حتی تو رو یادش رفته
با این حرفش قلبم درد گرفت و چشمام پره اشک شد
ات: بیخیال من برم سر کلاس
رفتم سر کلاس نشستم سر جام که کنار پنجره بود کتابمو باز کردم قبل از اینکه استاد بیاد یکم بخونم
یه پسره: ات تو سینگلی
ات: آره و قصد داخل رابطه بودن ندارم
یه دختر: ات تو که خیلی خوشگلی چجوری سینگلی وا
ات: اونم میگفت خیلی خوشگلم
استاد اومد-
استاد: بچه ها می خوام مبحث بیماری در حیواناتو بپرسم ات تو بیا توضیح بده
بلند شدم رفتم داشتم توضیح میدادم همه رو درست گفتم و همه تشویقم کردن که یهو یکی در کلاسو زد!...
ات ویو
الان هفت سال میگذره که من تهیونگو ندارم هنوزم منتطرشم دوسش دارم
تو این هفت سال به رشته ای که دوست داشتم رسیدم رشته ی دام پزشکی رشته ای که من و تهیونگ قرار بود باهم میرفتیم
دانشگاه قبول شده بودم و بهترین دانش آموز بودم هنوزم مثله قبل پسرا دنبالمن ولی من اهمیتی نمیدم هنوزم تو ذهنم با تهیونگم هنوزم تو ذهنم یادمه که میگفت اگه پسری بهت نزدیک شد و تو بهش رو دادی موهاتو میکنم منم میگفتم دلت میاد؟ بعد اون بغلم میکرد میگفت دورت بگردم آره سنم خیلی کم بود نباید تو چهارده سالگی عاشق میشدم بخاطرش تمام خط قرمزامو رد کردم و ببین چجوری بگ.ام داد::)))
بلند شدم آماده شدم لباسمو پوشیدم و موهامو دو گوش بستم مدلی که تهیونگ دوست داشت و میگفت غین دختر کوچولوا میشی(عکسشو میزارم) بعد کیفمو برداشتم و به سمت دانشگاه حرکت کردم رسیدم دانشگاه که آلیا و آنا پریدن جلوم
ات: یاخدا دخترا سکته کردم
آلیا: ات امروز یادت نره باهم غذا بخوریم
ات: باشهههه
آنا: میگن امروز دانشجو جدید داریم
ات: اره تو کلاسه ماست
آلیا: خدا کنه جذاب باشه برات جورش کنیم
ات: باشه حتما دخترا من بهتون گفتم نمی خوان وارد رابطه شم
آنا: ات تا کی می خوای تنها باشی و منتظرش باشی اون حتی تو رو یادش رفته
با این حرفش قلبم درد گرفت و چشمام پره اشک شد
ات: بیخیال من برم سر کلاس
رفتم سر کلاس نشستم سر جام که کنار پنجره بود کتابمو باز کردم قبل از اینکه استاد بیاد یکم بخونم
یه پسره: ات تو سینگلی
ات: آره و قصد داخل رابطه بودن ندارم
یه دختر: ات تو که خیلی خوشگلی چجوری سینگلی وا
ات: اونم میگفت خیلی خوشگلم
استاد اومد-
استاد: بچه ها می خوام مبحث بیماری در حیواناتو بپرسم ات تو بیا توضیح بده
بلند شدم رفتم داشتم توضیح میدادم همه رو درست گفتم و همه تشویقم کردن که یهو یکی در کلاسو زد!...
۲۷.۲k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.