اسم عشقه ترسناک
اسم عشقه ترسناک
پارت ۷۲
[ویو ملودی]
شاید ؟ کاملآ راسته......باید تا وقتی داریش دوسش داشته باشی و عشق بورزی قبل از
اینکه دیر بشه و تبدیل به یک حسرت بشه ..
چیزی نگفتم..کارش تموم کرد و آیپد کنار گذاشت و بهم اشاره کرد برم بغلش..بلند شدم
و به سمتش رفتم و داخل بغلش نشستم.. حوصله دعوا نداشتم..
آرتور: اون کوفتی از کجا آورده بودی ؟
ملودی : بیا فراموش کن... همین یکبار دیگه..من اصلأ دیگه استفاده نکردم..
آرتور: نمیشه بگو...
ملودی: از هه نام گرفتم...
آرتور: پس باید اخراجش کنم...حیف شد
ملودی: هی.اون من بودم که استفاده کرده می خوای اون اخراج کنی ؟ لطفاً نکن من دیگه
این کار نمی کنم...
سرم دقیقا روی شونه اش بود و پاهام تو بغلش جمع شده بود و یک دستش پشت کمرم بود
آرتور: همین یکبار...تو این هوای منفی یک درجه چرا لباست اینقدر کمه ؟
ملودی: خواب موندم ..چون اتاق گرم بود یادم رفت...
آرتور: فکر نمی کنی خیلی سبک هستی ؟ چند بار بهت بگم یک چیزی کوفت کن ؟
ملودی: خیلیم خوبه...نمی خوام کوفت کنم . به تو چه آخه ؟
لحنش عوض شد درحالی که دست آزادش روی بدنم به حرکت در آورد گفت...
آرتور: بخاطر اینکه برای اینکه بتوتم راحت کارم جلو ببرم خیلی بی جون تر از این حرفایی
ملودی: تو یک منحرف هستی... ولم کن برم .
ولی ولم نکرد... کاملآ تو بغلش جمع شده بودم..چرا اینقدر عضله ای و قد بلنده که من پیشش
یک بچه نشون داده میشم ؟ ..
آرتور: نمیشه...
کلافه شدم از دستش...یکم جابه جام کرد و صورتش روبه رو خودش قرار داد
در روز ۲۳ سپتامبر مرگم را جشن خواهند گرفت 💔
پارت ۷۲
[ویو ملودی]
شاید ؟ کاملآ راسته......باید تا وقتی داریش دوسش داشته باشی و عشق بورزی قبل از
اینکه دیر بشه و تبدیل به یک حسرت بشه ..
چیزی نگفتم..کارش تموم کرد و آیپد کنار گذاشت و بهم اشاره کرد برم بغلش..بلند شدم
و به سمتش رفتم و داخل بغلش نشستم.. حوصله دعوا نداشتم..
آرتور: اون کوفتی از کجا آورده بودی ؟
ملودی : بیا فراموش کن... همین یکبار دیگه..من اصلأ دیگه استفاده نکردم..
آرتور: نمیشه بگو...
ملودی: از هه نام گرفتم...
آرتور: پس باید اخراجش کنم...حیف شد
ملودی: هی.اون من بودم که استفاده کرده می خوای اون اخراج کنی ؟ لطفاً نکن من دیگه
این کار نمی کنم...
سرم دقیقا روی شونه اش بود و پاهام تو بغلش جمع شده بود و یک دستش پشت کمرم بود
آرتور: همین یکبار...تو این هوای منفی یک درجه چرا لباست اینقدر کمه ؟
ملودی: خواب موندم ..چون اتاق گرم بود یادم رفت...
آرتور: فکر نمی کنی خیلی سبک هستی ؟ چند بار بهت بگم یک چیزی کوفت کن ؟
ملودی: خیلیم خوبه...نمی خوام کوفت کنم . به تو چه آخه ؟
لحنش عوض شد درحالی که دست آزادش روی بدنم به حرکت در آورد گفت...
آرتور: بخاطر اینکه برای اینکه بتوتم راحت کارم جلو ببرم خیلی بی جون تر از این حرفایی
ملودی: تو یک منحرف هستی... ولم کن برم .
ولی ولم نکرد... کاملآ تو بغلش جمع شده بودم..چرا اینقدر عضله ای و قد بلنده که من پیشش
یک بچه نشون داده میشم ؟ ..
آرتور: نمیشه...
کلافه شدم از دستش...یکم جابه جام کرد و صورتش روبه رو خودش قرار داد
در روز ۲۳ سپتامبر مرگم را جشن خواهند گرفت 💔
- ۱۸.۶k
- ۲۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط