چند پارتی عضو نهمp3«کپسول تنفسی عشق»
لینو : « ولی میدونید من چی فکر می کنم» اعضا : « چی؟» لینو : « به نظر من داره یک چیزی رو از ما مخفی میکنه» با این جمله ی لینو دقایقی سکوت بود که حمکرانی می کرد تا اینکه این سکوت به دست هان شکسته شد و هان گفت : « هه برو بابا آخه یه دختره 19 ساله چه چیزی برای مخفی کردن داره؟»
«تو از همه ی اعضا کوچک تری» لینو گفت : « خیلی چیزا مثلا مثل... پریودش» چان گفت : « یعنی مثلا تایم پریودش رو از ما مخفی میکنه؟» لینو : « آره شاید» هیونجین گفت : « بابا چی میگید شما ها اصلا بحث ما این نیست بحث ما در مورد سرفه هاش بود» چانگبین هیون رو تایید کرد و گفت : « آره راست میگه هیچ وقت ندیده بودم اینطوری سرفه کنه در واقع هیچ کدوممون ندیدیم درسته؟» اعضا: « آره هیونگ درست میگی» سونگمین ادامه داد : « به نظرم این حرف ها رو بی خیال من میگم بهتره که از این به بعد بیشتر مراقبش باشیم» آی ان سونگمین رو تایید کرد و بعد با لحنی کیوتی گفت : « آره راست میگه آخه ما فقط یه دختر کوشولو دالیم اون حتی از منم کوچیک تره» اعضا به این کیوتیش خندیدن و همه با پیشنهاد سونگمین موافقت کردن رفتن که بخوابن
«فردا ساعت 10 صبح»
ویو ا/ت : « با نوازش خورشید پلک هام رو از هم فاصله دادم به پرده ی سفید رنگی که کمی نور ازش رد شده بود چشم دوختم به ساعت نگاه کردم 9 صبح رو نشون میداد دقیقاً کنار ساعت تقویم کوچکی گذاشته بودم بهش نگاهی انداختم و به محض دیدن روز و تاریخ مثل جن زده ها از رختخواب بلند شدم و گفتم : « چییییییییییی😱😱ضبط امروزه وایییییی نه اگه وسط خوندن نفسم بگیره چی حالا چیکار کنم خدااااااا😱😱😱😱» در همون لحظه ویو چان : « به تقویم رو دیوار نگاهی انداختم امروز باید برای ضبط چیک چیک بوم آماده می شدیم ساعت 10 قرار بود شروع کنیم» ویو ا/ت : « واییییییییییی خدا حالا چه گلی به سرم بگیرم 😱😱اگه همه چیز خراب بشه چی واییییی بد بخت شدم» همین طور داشتم توی سر و کله ی خودم میزدم و از استرس نمی تونستم بشینم مدام داشتم دور خودم میچرخیدم حالم اصلا خوب نبود که یکدفعه حس کردم دارم نفس کم میارم و یهو تمام توانم تحلیل رفت با دو زانو روی زمین فرود اومدم و سرفه هام شروع شد و کم کم شدت گرفت اصلا تمومی نداشت نفسی برام نموده بود تا اینکه..» ویو لینو : « با صدای سرفه هایی که به گوشم رسید از خواب پریدم و سریع به طرف اتاق ا/ت حرکت کردم و با نگرانی به اعضا گفتم : « مگه نمی شنوید صدای
ا/ته دوباره داره سرفه میکنه» اعضا هم خیلی نگران به دنبال من اومدن منم به محض رسیدن به در اتاق در رو باز کردم و با نگرانی فریاد زدم : « ا/ت خوبی؟» اما سرفه هاش بهش اجازه ی صحبت نمی دادن به سمتش هجوم بردیم و من دستم رو روی شونه اش قرار دادم و روی دو زانو نشستم نیم ساعت طول کشید تا بلاخره سرفه هاش بند اومد و ما همه با نگرانی بهش گفتیم : « حالت خوبه؟😱» سرش رو بالا اوورد هممون با دیدن صورت رنگ پریده اش جا خوردیم ولی اون لبخند بی جونی زد و گفت : « آره خوبم» که آی ان یهو فریاد زد : « اونی خون... اونی دماغت داره خون میاد😱» و کاملاً حق با اون بود خون از دماغ ا/ت جاری شده بود» ویو ا/ت : « آی ان بهم گفت خون دماغ شدم و بله داشت درست می گفت بدون اینکه به اعضا توجهی کنم به سمت دسشویی رفتم و دماغم رو گرفتم تا مانع خونی شدن لباسم بشم رفتم توی دستشویی و در رو بستم و بینی ام رو تا حد امکان شستم و چند تا سرفه کردم تا حالا سابقه نداشته که بعد از سرفه هام خون دماغ بشم احتمالا خیلی بهم فشار اومده بود چند باری آبی به صورتم زدم و بعد دست و صورتم رو با حوله خشک کردم و اومدم بیرون با دیدن چهره های نگران اعضا جا خوردم که همه با هم گفتن : « خوبی؟» لبخندی زدم و گفتم : « آره حالم کاملا خوبه مگه ساعت 10 نباید بریم ضبط پس چرا وایسادین» چان گفت : « آره باید بریم ضبط اما تو مطمئنی حالت خوبه اگه نمی تونی بیای بگو مشکلی نداره پارت تو رو بعدا ضبط می کنیم» اعضا چان رو تایید کردن اما من گفتم : « نه بابا حالم خوبه خوبه بیاید بریم» و سریع از اونجا دور شدم ویو هان : « به نظر می اومد که داره وانمود می کنه که حالش خوبه توی همین فکر ها بودم که یهو چانگبین گفت : « این دختر چقدر عجیب شده» همه چانگبین رو تایید کردیم ولی بعد سونگمین گفت : « 10 دقیقه به 10 بیاید بریم دیرمون میشه» و بعد همه رفتیم که برای ضبط آماده بشیم اما...
«تو از همه ی اعضا کوچک تری» لینو گفت : « خیلی چیزا مثلا مثل... پریودش» چان گفت : « یعنی مثلا تایم پریودش رو از ما مخفی میکنه؟» لینو : « آره شاید» هیونجین گفت : « بابا چی میگید شما ها اصلا بحث ما این نیست بحث ما در مورد سرفه هاش بود» چانگبین هیون رو تایید کرد و گفت : « آره راست میگه هیچ وقت ندیده بودم اینطوری سرفه کنه در واقع هیچ کدوممون ندیدیم درسته؟» اعضا: « آره هیونگ درست میگی» سونگمین ادامه داد : « به نظرم این حرف ها رو بی خیال من میگم بهتره که از این به بعد بیشتر مراقبش باشیم» آی ان سونگمین رو تایید کرد و بعد با لحنی کیوتی گفت : « آره راست میگه آخه ما فقط یه دختر کوشولو دالیم اون حتی از منم کوچیک تره» اعضا به این کیوتیش خندیدن و همه با پیشنهاد سونگمین موافقت کردن رفتن که بخوابن
«فردا ساعت 10 صبح»
ویو ا/ت : « با نوازش خورشید پلک هام رو از هم فاصله دادم به پرده ی سفید رنگی که کمی نور ازش رد شده بود چشم دوختم به ساعت نگاه کردم 9 صبح رو نشون میداد دقیقاً کنار ساعت تقویم کوچکی گذاشته بودم بهش نگاهی انداختم و به محض دیدن روز و تاریخ مثل جن زده ها از رختخواب بلند شدم و گفتم : « چییییییییییی😱😱ضبط امروزه وایییییی نه اگه وسط خوندن نفسم بگیره چی حالا چیکار کنم خدااااااا😱😱😱😱» در همون لحظه ویو چان : « به تقویم رو دیوار نگاهی انداختم امروز باید برای ضبط چیک چیک بوم آماده می شدیم ساعت 10 قرار بود شروع کنیم» ویو ا/ت : « واییییییییییی خدا حالا چه گلی به سرم بگیرم 😱😱اگه همه چیز خراب بشه چی واییییی بد بخت شدم» همین طور داشتم توی سر و کله ی خودم میزدم و از استرس نمی تونستم بشینم مدام داشتم دور خودم میچرخیدم حالم اصلا خوب نبود که یکدفعه حس کردم دارم نفس کم میارم و یهو تمام توانم تحلیل رفت با دو زانو روی زمین فرود اومدم و سرفه هام شروع شد و کم کم شدت گرفت اصلا تمومی نداشت نفسی برام نموده بود تا اینکه..» ویو لینو : « با صدای سرفه هایی که به گوشم رسید از خواب پریدم و سریع به طرف اتاق ا/ت حرکت کردم و با نگرانی به اعضا گفتم : « مگه نمی شنوید صدای
ا/ته دوباره داره سرفه میکنه» اعضا هم خیلی نگران به دنبال من اومدن منم به محض رسیدن به در اتاق در رو باز کردم و با نگرانی فریاد زدم : « ا/ت خوبی؟» اما سرفه هاش بهش اجازه ی صحبت نمی دادن به سمتش هجوم بردیم و من دستم رو روی شونه اش قرار دادم و روی دو زانو نشستم نیم ساعت طول کشید تا بلاخره سرفه هاش بند اومد و ما همه با نگرانی بهش گفتیم : « حالت خوبه؟😱» سرش رو بالا اوورد هممون با دیدن صورت رنگ پریده اش جا خوردیم ولی اون لبخند بی جونی زد و گفت : « آره خوبم» که آی ان یهو فریاد زد : « اونی خون... اونی دماغت داره خون میاد😱» و کاملاً حق با اون بود خون از دماغ ا/ت جاری شده بود» ویو ا/ت : « آی ان بهم گفت خون دماغ شدم و بله داشت درست می گفت بدون اینکه به اعضا توجهی کنم به سمت دسشویی رفتم و دماغم رو گرفتم تا مانع خونی شدن لباسم بشم رفتم توی دستشویی و در رو بستم و بینی ام رو تا حد امکان شستم و چند تا سرفه کردم تا حالا سابقه نداشته که بعد از سرفه هام خون دماغ بشم احتمالا خیلی بهم فشار اومده بود چند باری آبی به صورتم زدم و بعد دست و صورتم رو با حوله خشک کردم و اومدم بیرون با دیدن چهره های نگران اعضا جا خوردم که همه با هم گفتن : « خوبی؟» لبخندی زدم و گفتم : « آره حالم کاملا خوبه مگه ساعت 10 نباید بریم ضبط پس چرا وایسادین» چان گفت : « آره باید بریم ضبط اما تو مطمئنی حالت خوبه اگه نمی تونی بیای بگو مشکلی نداره پارت تو رو بعدا ضبط می کنیم» اعضا چان رو تایید کردن اما من گفتم : « نه بابا حالم خوبه خوبه بیاید بریم» و سریع از اونجا دور شدم ویو هان : « به نظر می اومد که داره وانمود می کنه که حالش خوبه توی همین فکر ها بودم که یهو چانگبین گفت : « این دختر چقدر عجیب شده» همه چانگبین رو تایید کردیم ولی بعد سونگمین گفت : « 10 دقیقه به 10 بیاید بریم دیرمون میشه» و بعد همه رفتیم که برای ضبط آماده بشیم اما...
۵.۸k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.