دوست پسر جذاب من ( part ۳ )
یونا : بعد از اینکه از شک در اومدیم فوری ی لباس راحتی برداشتم و پوشیدم ویونکی هم رفت تا چمدونش رو برداره (بچه ها فهمیدین که یونکی چمدونش رو برنداشته بود پس وقتی میخواست لباس عوض کنه یادش میاد که چمدونش رو نیاورده حواسش نبود که لباس تنش نیستو همونطوری رفت بیرون) چمدون رو برداست و رفت تو اتاق
یونکی : در و بستم و گفتم ببخشید فکر نمی کردم واقعا اونجا لباس عوض کنی خواستم چمدونم رو بردارم که یادم رفته بود بعد چشمم به لباس کف اتاق افتاد ی نگاه به خودم کردم دیدم بالاتنم لخته و بخاطر لباس نامناسبم متاسفم (اخه من چقدر خنگم گفت که اونجا لباس عوض میکنه اصلا تقصیر من نبود که من فقط خواستم چمدونم رو بردارم بهش هم گفتم صبر کنه . لباس هم حواسم نبود خودم هم نمیدونستم) بعد از اینکه لباسم رو عوض کردم رفتم بیرون دیدم رو کاناپه نشسته و خودش رو جمع کرده و سرش رو روی پاهاش گذاشته فکر کردم داره گریه میکنه
یونا : شکه شدم وقتی اونجوری اومد بیرون درسته عذرخواهی کرد ولی بازم ناراحت شدم ی پسر که نمیشناسمش تقریبا لخت دیدم رفتم رو مبل نشتم خودم رو جمع کردم سرم هم رو پاهام بود که
یونکی : داری گریه میکنی؟
یونه : گریه چرا ؟
یونکی : راست میگی گریه چرا من فقط تو رو نیم لخت دیدم همین
یونا : هوم (وقتی گفت نیم لخت دیدتم باز ناراحت شدم) بلند شدم و گفتم ی نوری میگی انگار لخت دیدن ی دختر توسط ی پسر که نشناسیش چیزی نیست ولی این برای دخترا مثل تجاوزه
یونکی : خیلی خب باشه باشه (اوه اوه معلومه خیلی ناراحته) اصلا ولش کن به هر حال من گشنمه میخوام غذا بسازم میخوری یا نه ؟
یونا : اصلا بلدی اشپزی کنی؟
یونکی : هعی روزگار ببین گیر کی افتادم اگه نمیخوری نخور برا خودم میسازم . بیا و خوبی کن
یونا : منم میخورم
یونکی : دیر گفتی
یونا : خودم رو کیوت کردم تو رو قودا برا منم درس کن منم گشنمه🥺
یونکی : باشه (به این کیوتی نه نمشه گفت)
یونا : همینه (بالاخره این کیوتیم ی جا بدرد خورو)
یونکی : شروع به اشپزی کردم ولی دوتا چشم داشت قورتم میاد تا سرم رو برگردوندم یونا هم سرش رو برگردوند (خجالته کیوت)
چند دیقه بعد :
یونا : کارت خوبه ها
یونکی : (بدون اینکه سرم رو برگردونم گفتم)معلومه
یونا : حالا چی درست میکنی؟
یونکی : دوکبوکی
یونا : اخجون البته هرچی باشه اکیه چون من تا حالا غذای کره ای نخوردم
یونکی : غذا های ایران با اینجا فرق داره؟
یونا : اره خیلی زیاد
یونکی : ی چی بگو که اینجا نباشه
یونا : غذا باشه ؟
یونکی : هرچی
یونا : خب این که میشه همه چی
یونکی : اخه چجوری؟
...................................................................
خب الان ادامش رو میزارم چون پارت ۳ یکم طولانیه جا نمیشه
راستی ببخشید که دیر گذاشتم این چند روز خیلی گرفتار بودم
یونکی : در و بستم و گفتم ببخشید فکر نمی کردم واقعا اونجا لباس عوض کنی خواستم چمدونم رو بردارم که یادم رفته بود بعد چشمم به لباس کف اتاق افتاد ی نگاه به خودم کردم دیدم بالاتنم لخته و بخاطر لباس نامناسبم متاسفم (اخه من چقدر خنگم گفت که اونجا لباس عوض میکنه اصلا تقصیر من نبود که من فقط خواستم چمدونم رو بردارم بهش هم گفتم صبر کنه . لباس هم حواسم نبود خودم هم نمیدونستم) بعد از اینکه لباسم رو عوض کردم رفتم بیرون دیدم رو کاناپه نشسته و خودش رو جمع کرده و سرش رو روی پاهاش گذاشته فکر کردم داره گریه میکنه
یونا : شکه شدم وقتی اونجوری اومد بیرون درسته عذرخواهی کرد ولی بازم ناراحت شدم ی پسر که نمیشناسمش تقریبا لخت دیدم رفتم رو مبل نشتم خودم رو جمع کردم سرم هم رو پاهام بود که
یونکی : داری گریه میکنی؟
یونه : گریه چرا ؟
یونکی : راست میگی گریه چرا من فقط تو رو نیم لخت دیدم همین
یونا : هوم (وقتی گفت نیم لخت دیدتم باز ناراحت شدم) بلند شدم و گفتم ی نوری میگی انگار لخت دیدن ی دختر توسط ی پسر که نشناسیش چیزی نیست ولی این برای دخترا مثل تجاوزه
یونکی : خیلی خب باشه باشه (اوه اوه معلومه خیلی ناراحته) اصلا ولش کن به هر حال من گشنمه میخوام غذا بسازم میخوری یا نه ؟
یونا : اصلا بلدی اشپزی کنی؟
یونکی : هعی روزگار ببین گیر کی افتادم اگه نمیخوری نخور برا خودم میسازم . بیا و خوبی کن
یونا : منم میخورم
یونکی : دیر گفتی
یونا : خودم رو کیوت کردم تو رو قودا برا منم درس کن منم گشنمه🥺
یونکی : باشه (به این کیوتی نه نمشه گفت)
یونا : همینه (بالاخره این کیوتیم ی جا بدرد خورو)
یونکی : شروع به اشپزی کردم ولی دوتا چشم داشت قورتم میاد تا سرم رو برگردوندم یونا هم سرش رو برگردوند (خجالته کیوت)
چند دیقه بعد :
یونا : کارت خوبه ها
یونکی : (بدون اینکه سرم رو برگردونم گفتم)معلومه
یونا : حالا چی درست میکنی؟
یونکی : دوکبوکی
یونا : اخجون البته هرچی باشه اکیه چون من تا حالا غذای کره ای نخوردم
یونکی : غذا های ایران با اینجا فرق داره؟
یونا : اره خیلی زیاد
یونکی : ی چی بگو که اینجا نباشه
یونا : غذا باشه ؟
یونکی : هرچی
یونا : خب این که میشه همه چی
یونکی : اخه چجوری؟
...................................................................
خب الان ادامش رو میزارم چون پارت ۳ یکم طولانیه جا نمیشه
راستی ببخشید که دیر گذاشتم این چند روز خیلی گرفتار بودم
۴.۰k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.