شما و مایکی دو دوست قدیمی هستید، تا اینکه مایکی به مرور ز
شما و مایکی دو دوست قدیمی هستید، تا اینکه مایکی به مرور زمان عاشقتون میشه و بهتون درخواست ازدواج میده
صدای زنگ ایفون میاد، به سمت ایفون میری و جواب میدی
ا/ت : بله؟
مایکی : ا/ت منم مایکی!!
درو باز میکنی و مایکی میاد تو و میپره بغلت و گونه ات رو میبوسه و تو سرخ میشی
مایکی : دلم برات تنگ شده بود ا/ت
زیر لب میگی مـنم همینطور مایکی.
مایکی از بغل جدا میشه و به سمت مبل میره و میشینه، توم هم به طرف اشپز خونه میری تا شیرینی مورد علاقه مایکی که خودت درست کردی رو همراه ابمیوه براش بیاری
مایکی وقتی شیرینی و ابمیوه رو تو دستت میبینه سریع بلند میشه و بلند میگه هورااا شیرینی مرد علاقممو درست کردی ممنونممممم ا/ت
سریع میاد و شیرینی رو از دستت میگیره و به سمت میز میره و شروع میکنه به خوردن شیرینی
مایکی یکی از شیرینی هارو برمیداره و به طرف میاد میگه ا/ت دهنتو باز کن میخام بهت شیرینی بدم
دهنتو باز میکنی و مایکی همه ی شیرینی رو یدفعه میکنه تو دهنت و پشت سرش بهت ابمیوه میده
بعد از اینکه با بدبختی شیرینی رو خوردی مایکی لبخندی بهت میزنم و بهت نزدیک میشه
انقدر نزدیک میشه تا لـ.باشو میزاره روی لـ.بات و کوتاه میبوستت
دستشو میکنه تو جیبش و جعبه ای در میاره و جلوت زانو میزنه و جعبه رو باز میکنه
با کمال ناباوری حلقه ی ازدواجی که برق میزنه رو میبینی
مایکی سرخ شده : ا/ت من من خیلی دوست دارم، میشه، میشه لطفا باهام ازدواج کنی؟
ا/ت : وا وا واقعاا، بلهههه
بعد از بله گفتن مایکی بلند میشه و محکم بغلت میکنه و گونه ات رو میبوسه و میشینید و برای اینده و مراسم ازدواج تصمیم گیری میکنید
ادامه دارد...
صدای زنگ ایفون میاد، به سمت ایفون میری و جواب میدی
ا/ت : بله؟
مایکی : ا/ت منم مایکی!!
درو باز میکنی و مایکی میاد تو و میپره بغلت و گونه ات رو میبوسه و تو سرخ میشی
مایکی : دلم برات تنگ شده بود ا/ت
زیر لب میگی مـنم همینطور مایکی.
مایکی از بغل جدا میشه و به سمت مبل میره و میشینه، توم هم به طرف اشپز خونه میری تا شیرینی مورد علاقه مایکی که خودت درست کردی رو همراه ابمیوه براش بیاری
مایکی وقتی شیرینی و ابمیوه رو تو دستت میبینه سریع بلند میشه و بلند میگه هورااا شیرینی مرد علاقممو درست کردی ممنونممممم ا/ت
سریع میاد و شیرینی رو از دستت میگیره و به سمت میز میره و شروع میکنه به خوردن شیرینی
مایکی یکی از شیرینی هارو برمیداره و به طرف میاد میگه ا/ت دهنتو باز کن میخام بهت شیرینی بدم
دهنتو باز میکنی و مایکی همه ی شیرینی رو یدفعه میکنه تو دهنت و پشت سرش بهت ابمیوه میده
بعد از اینکه با بدبختی شیرینی رو خوردی مایکی لبخندی بهت میزنم و بهت نزدیک میشه
انقدر نزدیک میشه تا لـ.باشو میزاره روی لـ.بات و کوتاه میبوستت
دستشو میکنه تو جیبش و جعبه ای در میاره و جلوت زانو میزنه و جعبه رو باز میکنه
با کمال ناباوری حلقه ی ازدواجی که برق میزنه رو میبینی
مایکی سرخ شده : ا/ت من من خیلی دوست دارم، میشه، میشه لطفا باهام ازدواج کنی؟
ا/ت : وا وا واقعاا، بلهههه
بعد از بله گفتن مایکی بلند میشه و محکم بغلت میکنه و گونه ات رو میبوسه و میشینید و برای اینده و مراسم ازدواج تصمیم گیری میکنید
ادامه دارد...
۲.۹k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.