عاشق گمشده...(𝚙𝚊𝚛𝚝𝟺)
داشتم از ماشین پیاده میشدم، صدای جیغ یه دختر اومد برگشتم دیدم یونگی دوستم داره یه نفر رو کتک می زنه، رفتم سمتش دیدم همون دختره...
(علامت یونگی&)
&دیگه(لگد) به من بی احترامی( لگد) نمی کنی!
+چ.شم.
_یونگی!!!
&ها چیه؟!
_برای چی می زنیش؟!
&بهم گفت پیشی کوچولو، این دختر نباید به من این طوری بگه!!!!
رفتم رو زمین نشستم و دختره رو تو بغلم گرفتم، کل بدنش تو بغلم جا شده بود.
_اگه می خوای بزنیش باید منم بزنی!
یونگی نشست زمین، با تعجب به من نگاه می کرد.
&دوست دخترته؟؟؟
_آره( محکم تر میگیرتش تو بغلش)
&اگه میدونستم دوست دخترته این کارو نمی کردم به هرحال منو تو دوستیم.
بعد یونگی رفت سمت مدرسه...
از بغلم اومد بیرون...
+من من ق.بلاً با تو دوست.ت نبودم چرا د.دروغ گفتی به دوست.ت.
_حالا دوستمی، فهمیدی؟
+ب.اشه.
_اسمت چیه؟
+همه بهم میگن دختر، تو شناس نامم هم همین رو نوشتن، ولی من دوست دارم بقیه منو ا/ت صدا کنن.
_باشه ا/ت، منم جی هوپم، خوب برای چی اسم نداری؟
+مادر و پدر ولم کردن، وقتی منو تو خیابون کنار سطل زباله پیدا کردن میگن داخل سبدی که من داخلش بودم نوشته بودن دختر...
_اهوم من واقعا بابت این موضوع متأسفم.
بعد بغل کردمش.
یه خنده ی کوچیکی بهم کرد منم آروم بوسش کردم، دستش رو بعد از اینکه بوس کردم گذاشت رو لوپش.
بعد بلند شدم و دستش رو گرفتم ، دو نفری رفتیم سمت مدرسه روزیتا دختر از خود راضیه مدرسه اومد سمتم تا بغلم کنه با دیدن ا/ت خوشکش زد و یه اخم کردو برگشت انتظار داشت بهش محل بزارم ولی من این کارو نکردم.
رفتیم داخل راهرو تا به کمد هامون سر بزنیم، کمدش رو باز کرد همین جور قیافش ناراحت بود...
_چیشده؟
+بیا ببین.
_باشه.(در کمد خودشو می بنده)
رفتم دیدم کل وسایلش رو داخل کمد خورد کردن و برای اون یه نامه گذاشتن، نامه رو باز کرد بعد از خوندنش مچالش کرد و انداختش تو سطل زباله...
_چی توش نوشته بودن؟!
+چیز خاصی نیست.(چند قطره اشک از چشماش میوفته)
_پس چرا داری گریه می کنی؟
+می خوام برگردم راهنمایی اونجا دوستام باهام بهترن.
رفتم سمت سطل زباله و اون نامه ی مچاله شده رو برداشتم، بازش کردم دیدم داخلش یه عالمه فش نوشته شده و اسم چند نفر رو داخلش نوشته شده.
نامه: ببین دختر جون کار ما ها بوده، گفتم بهت بگم که بهمون احترام بزاری و بدونی که هیچ گهی نیستی.
آبری استون.
ویلیام جیمز.
کیم جانگ یون.
پارک جینا.
________________
این چهار نفر از قصد اسم خودشون رو نوشته بودن ولی نمی دونم از این کار چه سودی قراره ببرن؟
من از اون دختر خوشم میومد و ممکن بود به خاطرش جونم رو بدم، نمی دونم چند وقت بود که داشتم تمرین می کردم که بهش بگم ولی روم نمیشد هر بار که می رفتم نزدیکش منصرف می شدم، تا اینکه امروز این اتفاق افتاد یجورایی باید از یونگی تشکر می کردم.
دیدم داره میره سمت کلاس وقتی وارد شد از بالای در آب ریخت رو سرش، منم سریع رفتم تو کلاس بچه ها با دیدن من خوشکشون زده بود.
آبری: عه اوپا تویی؟(با تعجب)
_برای چی این کارو کردین؟!(ا/ت رو با یه دستش بغل می کنه)
ویلیام: این دختر از ما کوچیک تره باید این بلا ها سرش بیاد!!!!
_صداتو برای من بالا نبر!!!!
بعد دیدم یونگی تو دستش خوراکی بود اومد داخل کلاس.
&اینجا چیشده؟
_از اینا بپرس!!!
&وا چیشده؟؟؟
جانگ یون: اممممم...ما فقط داشتیم با...جی..هوپ...حرف می زدیم..
&ببین من خنگ نیستم، میدونید که یکی به دوست چیزی بگه یا سرش داد بکشه چی میشه؟؟؟!!!!؟؟؟؟؟
جینا: یونگی ما دیگه از این دختری که از همه بچه تره خسته شدیم اون نباید به مدرسه ی ما بیاد!
&اون دختر به ما هیچ ربطی نداره اون فقط اومده اینجا درسش رو ادامه بده، بعدشم اون دوست دختر جی هوپه!
همه ساکت شدن و به سمت میز های خودشون برگشتن، ا/ت هم نشسته بود سر میز و داشت کتاب این زنگ رو بیرون می ذاشت، من رفتم کیفم رو گذاشتم کنار کیفش...
_می خوام پیشت بشینم.
_لباست خیسه؟
+باشه بشین، آره به خاطر اون سطل آب...
من گوشیم رو بیرون آووردم و باهاش ور رفتم تا زنگ بخوره و معلم بیاد...
(علامت یونگی&)
&دیگه(لگد) به من بی احترامی( لگد) نمی کنی!
+چ.شم.
_یونگی!!!
&ها چیه؟!
_برای چی می زنیش؟!
&بهم گفت پیشی کوچولو، این دختر نباید به من این طوری بگه!!!!
رفتم رو زمین نشستم و دختره رو تو بغلم گرفتم، کل بدنش تو بغلم جا شده بود.
_اگه می خوای بزنیش باید منم بزنی!
یونگی نشست زمین، با تعجب به من نگاه می کرد.
&دوست دخترته؟؟؟
_آره( محکم تر میگیرتش تو بغلش)
&اگه میدونستم دوست دخترته این کارو نمی کردم به هرحال منو تو دوستیم.
بعد یونگی رفت سمت مدرسه...
از بغلم اومد بیرون...
+من من ق.بلاً با تو دوست.ت نبودم چرا د.دروغ گفتی به دوست.ت.
_حالا دوستمی، فهمیدی؟
+ب.اشه.
_اسمت چیه؟
+همه بهم میگن دختر، تو شناس نامم هم همین رو نوشتن، ولی من دوست دارم بقیه منو ا/ت صدا کنن.
_باشه ا/ت، منم جی هوپم، خوب برای چی اسم نداری؟
+مادر و پدر ولم کردن، وقتی منو تو خیابون کنار سطل زباله پیدا کردن میگن داخل سبدی که من داخلش بودم نوشته بودن دختر...
_اهوم من واقعا بابت این موضوع متأسفم.
بعد بغل کردمش.
یه خنده ی کوچیکی بهم کرد منم آروم بوسش کردم، دستش رو بعد از اینکه بوس کردم گذاشت رو لوپش.
بعد بلند شدم و دستش رو گرفتم ، دو نفری رفتیم سمت مدرسه روزیتا دختر از خود راضیه مدرسه اومد سمتم تا بغلم کنه با دیدن ا/ت خوشکش زد و یه اخم کردو برگشت انتظار داشت بهش محل بزارم ولی من این کارو نکردم.
رفتیم داخل راهرو تا به کمد هامون سر بزنیم، کمدش رو باز کرد همین جور قیافش ناراحت بود...
_چیشده؟
+بیا ببین.
_باشه.(در کمد خودشو می بنده)
رفتم دیدم کل وسایلش رو داخل کمد خورد کردن و برای اون یه نامه گذاشتن، نامه رو باز کرد بعد از خوندنش مچالش کرد و انداختش تو سطل زباله...
_چی توش نوشته بودن؟!
+چیز خاصی نیست.(چند قطره اشک از چشماش میوفته)
_پس چرا داری گریه می کنی؟
+می خوام برگردم راهنمایی اونجا دوستام باهام بهترن.
رفتم سمت سطل زباله و اون نامه ی مچاله شده رو برداشتم، بازش کردم دیدم داخلش یه عالمه فش نوشته شده و اسم چند نفر رو داخلش نوشته شده.
نامه: ببین دختر جون کار ما ها بوده، گفتم بهت بگم که بهمون احترام بزاری و بدونی که هیچ گهی نیستی.
آبری استون.
ویلیام جیمز.
کیم جانگ یون.
پارک جینا.
________________
این چهار نفر از قصد اسم خودشون رو نوشته بودن ولی نمی دونم از این کار چه سودی قراره ببرن؟
من از اون دختر خوشم میومد و ممکن بود به خاطرش جونم رو بدم، نمی دونم چند وقت بود که داشتم تمرین می کردم که بهش بگم ولی روم نمیشد هر بار که می رفتم نزدیکش منصرف می شدم، تا اینکه امروز این اتفاق افتاد یجورایی باید از یونگی تشکر می کردم.
دیدم داره میره سمت کلاس وقتی وارد شد از بالای در آب ریخت رو سرش، منم سریع رفتم تو کلاس بچه ها با دیدن من خوشکشون زده بود.
آبری: عه اوپا تویی؟(با تعجب)
_برای چی این کارو کردین؟!(ا/ت رو با یه دستش بغل می کنه)
ویلیام: این دختر از ما کوچیک تره باید این بلا ها سرش بیاد!!!!
_صداتو برای من بالا نبر!!!!
بعد دیدم یونگی تو دستش خوراکی بود اومد داخل کلاس.
&اینجا چیشده؟
_از اینا بپرس!!!
&وا چیشده؟؟؟
جانگ یون: اممممم...ما فقط داشتیم با...جی..هوپ...حرف می زدیم..
&ببین من خنگ نیستم، میدونید که یکی به دوست چیزی بگه یا سرش داد بکشه چی میشه؟؟؟!!!!؟؟؟؟؟
جینا: یونگی ما دیگه از این دختری که از همه بچه تره خسته شدیم اون نباید به مدرسه ی ما بیاد!
&اون دختر به ما هیچ ربطی نداره اون فقط اومده اینجا درسش رو ادامه بده، بعدشم اون دوست دختر جی هوپه!
همه ساکت شدن و به سمت میز های خودشون برگشتن، ا/ت هم نشسته بود سر میز و داشت کتاب این زنگ رو بیرون می ذاشت، من رفتم کیفم رو گذاشتم کنار کیفش...
_می خوام پیشت بشینم.
_لباست خیسه؟
+باشه بشین، آره به خاطر اون سطل آب...
من گوشیم رو بیرون آووردم و باهاش ور رفتم تا زنگ بخوره و معلم بیاد...
۸.۵k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.