𝐼'𝑀 𝒩𝒪𝒯 𝑀𝒜𝐹𝐼𝒜/ من مافیا نیستم!
ویو بنگ چان
لی نو بدون در زدن سریع وارد اتاقم شد. از اینکه یکی بدون در زدن وارد اتاقم بشه متنفرم. اخم کردمو صدامو بردم بالا :《یااااا.... تو حالیت نمیشه باید در بزنی؟! چند بار باید بهت بگم در بزن؟》
نفس نفس میزد. مشخص بود خیلی وقته داره میدوعه.
یه لبخند گنده نشست رو لباش.
(بنگ چان):《 چیه چته؟! بدون در زدن میای تو تهشم به من میخندی؟! یااااا (با داد).》
لی نو:《 خیله...خب ....ببخشید حالا....یه....خبر ....خیلی خوب....برات دارم.》(نقطه ها نفس نفس زدنه)
نیشش تا گوشش باز بود. خیلی اعصابم خورد شده بود ولی میخواستم ببینم چی میخواد بگه.
(بنگ چان):《بار آخرته اینجوری میای توی اتاقم. حالا خبرت چیه؟ بگو.》
(لی نو):《هوووه.... خیلی دوییدم..... بالاخره گرفتیمش.... فقط یکم دیگه مونده تا اولین باند مافیایی کشور بشیم... فقط باید منتظر حرکت باند وکتور باشیم.》
از روی صندلی جهش زدم. باورم نمیشد. همین دیروز بود که داشتم غر میزدم که چقدر بد شانسیم و حالا، فقط یه قدم مونده بود تا رسیدن به تمام چیزی که هممون میخوایم. و این یعنی اینکه من فقط یکم دیگه باید صبر کنم و بعدش.... به هدف اصلیم میرسم.
(بنگ چان):《لی...نو تو مطمئنی؟ یعنی الان گروگان گرفتیمش؟! .... کِی؟! کی؟! چجوری گروگان گرفتنش؟ فکر نمیکنم کار راحتی بوده باشه.》
( لینو):《 من فقط در همین حد میدونم. حالا فعلا اینا مهم نیست، مهم اینه که بالاخره گروگان گرفتیمش. رئیس دستور داده ساعت ۳ همه بریم اتاق جلسات. یه جلسه اضطراری داریم. شاید بخاطر همین موضوعه. من میرم به بقیه خبر بدم. فعلا.》
حس کردم لی نو یچیزایی میدونه ولی داره میپیچونه که نگه. بیخیال، بهرحال توی جلسه میفهمم قضیه از چه قراره.
..................................................
فکر میکنم بشناسین ولی بازم، سمت راستی بنگ چان و سمت چپی لی نو💕
لی نو بدون در زدن سریع وارد اتاقم شد. از اینکه یکی بدون در زدن وارد اتاقم بشه متنفرم. اخم کردمو صدامو بردم بالا :《یااااا.... تو حالیت نمیشه باید در بزنی؟! چند بار باید بهت بگم در بزن؟》
نفس نفس میزد. مشخص بود خیلی وقته داره میدوعه.
یه لبخند گنده نشست رو لباش.
(بنگ چان):《 چیه چته؟! بدون در زدن میای تو تهشم به من میخندی؟! یااااا (با داد).》
لی نو:《 خیله...خب ....ببخشید حالا....یه....خبر ....خیلی خوب....برات دارم.》(نقطه ها نفس نفس زدنه)
نیشش تا گوشش باز بود. خیلی اعصابم خورد شده بود ولی میخواستم ببینم چی میخواد بگه.
(بنگ چان):《بار آخرته اینجوری میای توی اتاقم. حالا خبرت چیه؟ بگو.》
(لی نو):《هوووه.... خیلی دوییدم..... بالاخره گرفتیمش.... فقط یکم دیگه مونده تا اولین باند مافیایی کشور بشیم... فقط باید منتظر حرکت باند وکتور باشیم.》
از روی صندلی جهش زدم. باورم نمیشد. همین دیروز بود که داشتم غر میزدم که چقدر بد شانسیم و حالا، فقط یه قدم مونده بود تا رسیدن به تمام چیزی که هممون میخوایم. و این یعنی اینکه من فقط یکم دیگه باید صبر کنم و بعدش.... به هدف اصلیم میرسم.
(بنگ چان):《لی...نو تو مطمئنی؟ یعنی الان گروگان گرفتیمش؟! .... کِی؟! کی؟! چجوری گروگان گرفتنش؟ فکر نمیکنم کار راحتی بوده باشه.》
( لینو):《 من فقط در همین حد میدونم. حالا فعلا اینا مهم نیست، مهم اینه که بالاخره گروگان گرفتیمش. رئیس دستور داده ساعت ۳ همه بریم اتاق جلسات. یه جلسه اضطراری داریم. شاید بخاطر همین موضوعه. من میرم به بقیه خبر بدم. فعلا.》
حس کردم لی نو یچیزایی میدونه ولی داره میپیچونه که نگه. بیخیال، بهرحال توی جلسه میفهمم قضیه از چه قراره.
..................................................
فکر میکنم بشناسین ولی بازم، سمت راستی بنگ چان و سمت چپی لی نو💕
۱.۸k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.