احساس او 𝐏𝟒𝟎
ب هر حال دارم تمام تلاشمو میکنم که خوب بنظر بیام...
با اینکه ب حال افتضاحم فک میکردم ولی لبخند میزدم و منتظر فردا بودم... اون اتفاقای خوب می افتن... همین فردا.میرم تو اون کافه سبز، جایی ک داخلش احساس امنیت میکنم.جایی ک استرس فلیکس و نامادری نباشه
هرچند دیگه نمیتونم برم مدرسه و اگرم بخوام برم یه مدرسه دیگه ثبت نام کنم باید ب اون مدرسه قبلیم برم تا پروندمو بگیرم. اگه اونجا فلیکسو ببینم چی؟ خیلی بد میشه. اون منو ب نامادری لو میده(شایدم نه)
عذاب وجدان درس نخوندن و استرس نامادری باهام بود و دیوونم میکرد.سعی داشتم خدمو سرگرم کنم و درگیر افکار عمیقم نشم.
رفتم و کل 700 وونی که از کار تو چرم فروشی در آورده بودم رو به حساب عمم ریختم... چون من دارم تو خونه اونا زندگی میکنم و پول خوراک و آب و برقی که مصرف میکنیم رو بدم.
با این که عمه هی میگف این چ حرفیه قابلتونو نداره ولی پولو ریختم و رفتیم شام خوردیمو منم یع تیشرت گشاد پوشیدم و بابامو گذاشتم رو تخت خدمم از خستگی بیهوش شدم
«فردا صبح»
سه شنبس...
بابام کلاس نداره پس بیدارش نکردم.فقط مدارکو سابقه کارمو برداشتمو ی لباس شومیز با شلوارک جین کوتاه پوشیدم.همه خواب بودن ولی وقتی درو باز کردم شوهر عممو دیدم که از مسافرت برگشته بود... شوهر عمم تاجره ولی همچین کارش درست نیست. درضمن،خیلی سرش کلاه میزارن.اون خیلی مهربونه و نمیتونه نه بگه و اینجوری همه راحت سرش کلاه میزارن.... ولی بازم بد پول درنمیاره.اونا یه خونه بزرگ تو یع محله سطح متوسط سئول دارن....
شوهر عمه:وای سلام ا.ت
من:سلام عمو
شوهر عمه:از این ورا
من:ببخشید این مدت خیلی مزاحمت ایجاد کردم ولی داستانش طولانیه وقت توضیح دادن ندارم.
راه افتادم سمت کافه.پیر زن نشسته بود و داشت ب خیابون نگاه میکرد. آروم وارد مغازه شدم.بالای در یع زنگهوله بود و وقتی درو باز کردم باصدای شبیه بلز جیرینگ جیرینگ صدا داد.
پیرزنه نگاهشو از خیابون دزدید و منو به نگاه گرمش مهمون کرد.
پیرزن:سلام دخترم. خوش اومدی
من:هنوز واسه استخدام کسی رو نمی خواین؟
یهو منو یادش افتاد....
ادامه دارد...
#فیک_استری_کیدز
#فیک
#فیک_فلیکس
با اینکه ب حال افتضاحم فک میکردم ولی لبخند میزدم و منتظر فردا بودم... اون اتفاقای خوب می افتن... همین فردا.میرم تو اون کافه سبز، جایی ک داخلش احساس امنیت میکنم.جایی ک استرس فلیکس و نامادری نباشه
هرچند دیگه نمیتونم برم مدرسه و اگرم بخوام برم یه مدرسه دیگه ثبت نام کنم باید ب اون مدرسه قبلیم برم تا پروندمو بگیرم. اگه اونجا فلیکسو ببینم چی؟ خیلی بد میشه. اون منو ب نامادری لو میده(شایدم نه)
عذاب وجدان درس نخوندن و استرس نامادری باهام بود و دیوونم میکرد.سعی داشتم خدمو سرگرم کنم و درگیر افکار عمیقم نشم.
رفتم و کل 700 وونی که از کار تو چرم فروشی در آورده بودم رو به حساب عمم ریختم... چون من دارم تو خونه اونا زندگی میکنم و پول خوراک و آب و برقی که مصرف میکنیم رو بدم.
با این که عمه هی میگف این چ حرفیه قابلتونو نداره ولی پولو ریختم و رفتیم شام خوردیمو منم یع تیشرت گشاد پوشیدم و بابامو گذاشتم رو تخت خدمم از خستگی بیهوش شدم
«فردا صبح»
سه شنبس...
بابام کلاس نداره پس بیدارش نکردم.فقط مدارکو سابقه کارمو برداشتمو ی لباس شومیز با شلوارک جین کوتاه پوشیدم.همه خواب بودن ولی وقتی درو باز کردم شوهر عممو دیدم که از مسافرت برگشته بود... شوهر عمم تاجره ولی همچین کارش درست نیست. درضمن،خیلی سرش کلاه میزارن.اون خیلی مهربونه و نمیتونه نه بگه و اینجوری همه راحت سرش کلاه میزارن.... ولی بازم بد پول درنمیاره.اونا یه خونه بزرگ تو یع محله سطح متوسط سئول دارن....
شوهر عمه:وای سلام ا.ت
من:سلام عمو
شوهر عمه:از این ورا
من:ببخشید این مدت خیلی مزاحمت ایجاد کردم ولی داستانش طولانیه وقت توضیح دادن ندارم.
راه افتادم سمت کافه.پیر زن نشسته بود و داشت ب خیابون نگاه میکرد. آروم وارد مغازه شدم.بالای در یع زنگهوله بود و وقتی درو باز کردم باصدای شبیه بلز جیرینگ جیرینگ صدا داد.
پیرزنه نگاهشو از خیابون دزدید و منو به نگاه گرمش مهمون کرد.
پیرزن:سلام دخترم. خوش اومدی
من:هنوز واسه استخدام کسی رو نمی خواین؟
یهو منو یادش افتاد....
ادامه دارد...
#فیک_استری_کیدز
#فیک
#فیک_فلیکس
- ۲.۵k
- ۱۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط