تک پارتی گذشته های تاریک

ات:جین ...جین اومدی؟
جین:اره (خسته
ات: کجا بودی تا این وقت شب نگفتی یه زنیم تو این خونه هست که ممکنه نگران بشه؟تو دیگه مجرد نیستی که اینجوری رفتار میکنی ..باید اینو بدونی تو دیگه مجرد نیستی این رفتار های بچگانتو بزار کنار
جین:اههههه محض رضای خدا ات ول کن ...چقدر گیر میدی خستما ..خونه بچه ها بودم
ات:منم خستم ..ولی کی خستگی منو میبینه هان ؟ منم خیلی دلم میخواد برم خونه دوستام ولی دیگه نمیرسم جین‌‌..باید کارای خونه رو انجام بدم سر کار برم ..
چرا هیچ وقت نیستی ؟
جین:خفه شو ات خفه شووو(بلند)
ات:دستت درد نکنه دست مزد این همه محبت من این بود؟اینکه سرم داد بزنی؟(گریه)
ویو ادمین
ات به طرف اتاق رفت و درو کبوند تیکه به تیکه اون خونه براش سنگین بود باید هرجور میشد از اونجا میرفت به طرف کمد لباساش رفت و یه هودی مشکی و یه شلوار بگ مشکی پوشید گوشیش رو برداشت و از اتاق خارج شد
جین روی مبل دراز کشیده بود و چشماش بسته بود ات اروم از خونه خارج شد ولی جین متوجه چیزی نشد
غروب دلگیری بود
هوا سرد بود نم نم های بارون کم کم میباریدن .دختر نه پولی برداشته بود و نه چتری
تصمیم گرفت به خونه برادرش تنها امید زندگیش بره
تا خونه کوک حداقل پیاده ۲۰ دقیقه راه بود ..بغض های دختر اجازه این زمان طولانی رو بهش ندادن و شروع به ریختن کردن دختر کم کم به هق هق افتاده بود بعد از گذشت ۲۰ مین دختر به خونه کوک رسید و زنگ در رو فشار داد
کوک:کیه؟
ات:منم (لرزون)
کوک:عههه توییی بیا تو خواهری
در باز شد ات سریع وارد شد چند دقیقه ای میشد که شدتت بارش بارون زیاد شده بود
ات حسابی خیس شده بود
از پله ها بالا رفت وقتی جلوی در رسید تقه ای به در زد در توی همون لحظه باز شد
کوک:سل....هی ات چیشده ؟چرا ..چرا اینجوری شدی جین کو
ات:سرش رو بالا اورد با چشمای اشکی خودش رو توی بغل برادرش انداخت و با تمام توانش گریه میکردو ماجرا رو برای کوک تعریف کرد
کوک:ات گریه نکن خواهش میکنم من باهاش حرف میزنم ..گریه نکن

ات دیگه کنترل گریه هاشو از دست داده بود..نفس بالا نمیومد چشماش درست نمیدید اروم اروم به طور ناخواسته به طرف عقب رفت و روی زمین افتاد دستش رو روی گلوش نگهداشته بود انگار دردی شدید داشت
کوک اروم اروم به سمتش رفت
کوک:ات ...ات خواهش میکنم تو منو داری میترسونی اخه چرا بخاطر یه دعوای مسخره اینجوری میکنی ؟ نکنننن خواهش میکنم
کوک درحال اروم کردن ات بود که ات غش کرد
کوک :ات ات
کوک سریعا با اورژانس تماس گرفت بعد از چند دقیقه اورژانس‌ اومد و ات رو به نزدیک ترین بیمارستان اونجا رسوند
پرستار ها ات رو سریع به یکی از اتاق ها بردن
کوک سریع با جین تماس گرفت
جین:چیه کوک ...اصلا حوصلتو ندارم
کوک:ج..ج..جین هیونگگگگ بیا بیمارستان چانگ انگ(واقعا وجود داره) ات ات حالش خوب نیست
جین:ر چه بلایی سر زنم اومدددهه
کوک اینو من باید از تو بپرسم
جین بدون حرفی تبفن رو قطع کرد و به سمت بیمارستان حرکت کرد
وقتی رسید سریع به طرف بخش پرستاری رفت
جین:ببخشید خانم ..من همسرمو اوردن اینجا !ات ..جئون ات
پرستار:بله ..انتهای راه رو برید
ویو جین
با تمام استرسم به انتهای راه رو رفتم که کوک رو دیدم
جین:کوکی چیشده؟
کوک:با دکترش حرف زدم چیزی نیست فشار عصبی بود ...ولی جین ..تو ..توو داری بابا میشی!
جین:چیییییی
کوک:ات باردارههههه
جین:دروغ میگیییی...میتونم برم ببینمش نه نه وایسااا باید برم گل بخرمممم
با تمام سرعتش لابی بیمارستان رفت و به جعبه شیرینی و یه دست گل بزرگ خرید و‌ به طرف اسان سور رفت و طبقه ۱ رو زد
توی دلش داشتن قند میسابیدن
از یه ور نمیدونست چجوری باید از دل ات در بباره
با صدای در اسانسور به خودش اومد از اسانسور خارج شد وبه طرف اتاق ات رفت تقه ای به در زد و وارد شد
ات:جینا..فکردم نمیایی
جین:مگه میشه حال خانومم بد باشه من نیام این ل شیرینی تقدیم شما ...ات من واقعا ازت معذرت میخوام ..ازت میخوام بخاطر کوچولومون فقط یه فرصت دیگه بهم بدی
ات:فقط بخاطر فندوق کوچولومون

ویو ادمین
۹ ماهی گذشت و بچشون سالم به دنیا اومد یه دختر کوچولو و زیبا به اسمه جینا 🫠🎀




پایان 🥹🎀

لایک کامنت فراموش نشه🎀🙃

این بود درخواستی یکی از شما خوشگلا 🙃🪐
دیدگاه ها (۹)

وقتشه قدرت خودتونو نشون بدین دختراا😎😎☠️

..اسم فیک :روز های بعد از تو قرار نبود فیک بعدی غمگین باشه و...

بالاخره عروسی کردنننن💞🎀💃🤤🥹

ما قول دادیم 🫠🎀

عشق ممنوع

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط