شینپی (پارت ۴۴)
بغلم کرد و گفت : سلام بر ملکه .
از هم جدا شدیم .
خندیدم و گفتم : مگه دوران چوسانه؟
یاسمن : نه ، ولی تو ملکه مایی .
ا/ت : اوکی پس ، سلام بر تو ای دوست من .(با صدای کلفت و جدی) باهم خندیدیم و رفتیم داخل پذیرایی .
یاسمن : سینا کجاست؟
ا/ت : ام...خیلی چیزا هست که باید برات تعریف کنم. بیا بشین...***بعد از اینکه کل ماجرا رو برای یاسمن تعریف کردم گفت : در مورد رابطه ت با جئون شنیده بودم ، در مورد حسودی سینا نه...
دستمو گرفت و گفت : حتما خیلی برات سخته .
ا/ت : اگه بگم خوبم ، دروغ گفتم...
یهو گوشی یاسمن زنگ خورد .
یاسمن : یه لحظه ببخشید .***
ا/ت : کی بود ؟ در مورد کار بود؟
یاسمن : نه دوست پسرم بود .گفت میخواد منو ببینه .
ا/ت : توی چی گفتی ؟
یاسمن : گفتم خونه دوستمم نمیتونم بیام .
ا/ت : خب بهش بگو بیاد اینجا منم باهاش آشنا میشم.
یاسمن : عیبی نداره؟
ا/ت : نه بابا بهش بگو بیاد .
یاسمن : باشه پس .***من و یاسمن دن در وایساده بودیم و منتظر بودیم دوست پسرش بیاد . در باز شد و یه پسر. قدبلند با تیپ اسپرت وارد شد . انتظار داشتم فوری بدوه سمت یاسمن ولی به جاش همونطور که آروم راه می رفت ، به دور و برش نگاه می کرد و با حیرت خونه رو برانداز می کرد . از یاسمن شنیده بودم پسر فقیریه ولی نمیدونستم انقدر ندید بدیده . به ما که رسید. یاسمن پرید بغلش و بعدچند لحظه جدا شد .
یاسمن : این دوست پسرم، مین وو .
دست دراز کردم و گفتم :خوشبختم ، من ا/ت هستم .
مین وو : خوشبختم . اینجا مال خودتونه؟
خندیدم و گفتم : بله .
مین وو : خیلی قشنگ و...بزرگه .
ا/ت : ممنونم ، بیاین بریم تو .
باهم دیگه وارد خونه شدیم . مین وو و یاسمن پیش هم روی کاناپه نشستن . مین وو به طرز عجیبی برام آشنا بود . مطمئنم یه جایی دیدمش .
ا/ت : همین جا بشینین من برم نوشیدنی بیارم .
یاسمن : هی...از اون شامپاین های همیشگیت داری؟
ا/ت : آره میخواین ؟
یاسمن : اگه میشه .
ا/ت : باشه حتما .
رفتم سمت قفسه نوشیدنی ها و یه شامپاین برداشتم .
یادم اومد! یادم اومد مین وو رو کجا دیدم!
#فیک_بی_تی_اس #فیک
_________________________
ببخشید بابت تاخیر
شرایط : ۳۰ لایک
۱۵ کامنت
از هم جدا شدیم .
خندیدم و گفتم : مگه دوران چوسانه؟
یاسمن : نه ، ولی تو ملکه مایی .
ا/ت : اوکی پس ، سلام بر تو ای دوست من .(با صدای کلفت و جدی) باهم خندیدیم و رفتیم داخل پذیرایی .
یاسمن : سینا کجاست؟
ا/ت : ام...خیلی چیزا هست که باید برات تعریف کنم. بیا بشین...***بعد از اینکه کل ماجرا رو برای یاسمن تعریف کردم گفت : در مورد رابطه ت با جئون شنیده بودم ، در مورد حسودی سینا نه...
دستمو گرفت و گفت : حتما خیلی برات سخته .
ا/ت : اگه بگم خوبم ، دروغ گفتم...
یهو گوشی یاسمن زنگ خورد .
یاسمن : یه لحظه ببخشید .***
ا/ت : کی بود ؟ در مورد کار بود؟
یاسمن : نه دوست پسرم بود .گفت میخواد منو ببینه .
ا/ت : توی چی گفتی ؟
یاسمن : گفتم خونه دوستمم نمیتونم بیام .
ا/ت : خب بهش بگو بیاد اینجا منم باهاش آشنا میشم.
یاسمن : عیبی نداره؟
ا/ت : نه بابا بهش بگو بیاد .
یاسمن : باشه پس .***من و یاسمن دن در وایساده بودیم و منتظر بودیم دوست پسرش بیاد . در باز شد و یه پسر. قدبلند با تیپ اسپرت وارد شد . انتظار داشتم فوری بدوه سمت یاسمن ولی به جاش همونطور که آروم راه می رفت ، به دور و برش نگاه می کرد و با حیرت خونه رو برانداز می کرد . از یاسمن شنیده بودم پسر فقیریه ولی نمیدونستم انقدر ندید بدیده . به ما که رسید. یاسمن پرید بغلش و بعدچند لحظه جدا شد .
یاسمن : این دوست پسرم، مین وو .
دست دراز کردم و گفتم :خوشبختم ، من ا/ت هستم .
مین وو : خوشبختم . اینجا مال خودتونه؟
خندیدم و گفتم : بله .
مین وو : خیلی قشنگ و...بزرگه .
ا/ت : ممنونم ، بیاین بریم تو .
باهم دیگه وارد خونه شدیم . مین وو و یاسمن پیش هم روی کاناپه نشستن . مین وو به طرز عجیبی برام آشنا بود . مطمئنم یه جایی دیدمش .
ا/ت : همین جا بشینین من برم نوشیدنی بیارم .
یاسمن : هی...از اون شامپاین های همیشگیت داری؟
ا/ت : آره میخواین ؟
یاسمن : اگه میشه .
ا/ت : باشه حتما .
رفتم سمت قفسه نوشیدنی ها و یه شامپاین برداشتم .
یادم اومد! یادم اومد مین وو رو کجا دیدم!
#فیک_بی_تی_اس #فیک
_________________________
ببخشید بابت تاخیر
شرایط : ۳۰ لایک
۱۵ کامنت
۹.۶k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.