شب خاص. Part 12
#شب_خاص. Part 12
که یهو سریع وارد دستشویی شدم و درو بستم نگران بودم ولی از یه طرفم گرگم هی خودشو به اینور و اونور میزد انگاری تشنه این بود که سریع جلوش زانو بزنه و ازش اطاعت کنه
ویو یونگی•
وارد دستشویی شدم فهمیدم جیمین کدوم دستشویی رفت منتظر بودم تا بیرون بیاد
یونگی زیر لب: بالاخره باید منم به جفتم برسم آخر که به دستت میارم کافی گیرت بیارم(پوزخند)
ویو جیمین•
آروم لای درو باز کردم تا ببینم اون بیرون هست یا نه خیلی نگران بودم از لای در بیرون رو نگاه کردم ندیدمش نفسم رو بیرون دادم و با خیال خودم بیرون اومدم چی چراااااا این باید اینجا باشه چرا نرفته(خیلی خیلی نگران)
رفتم دستامو بشورم زیر گشمی به یونگی نگاه میکردم بهم زل زده بود
جیمین:چیزی رو صورتمه(نگران ولی بروز نمیده)
یونگی: بالاخره گیرت آوردم(پوزخند)
جیمین:چیزی گفتی
یونگی:نه
جیمین:آها
یونگی:چرا نمیری دنبال جفتت
جیمین:فعلا نمی خوام درضمن اون خودش پیدام میکنه
یونگی:درسته
خواستم برم بیرون دستگیره درو پیچوندم ولی باز نشدخیلی نگران شدم داشتم قرمز میشدم
یونگی:بینگو دنبال این میگردی(با پوزخند)
جیمین:او..اون..کلید دست تو چیکار میکنه
یونگی:چیه ترسیدی فقط کمی نیاز دارم نگهش دارم
جیمین:لطفاً درو باز کن
یونگی:فکرشم نکن
جیمین:لطفاً درو باز کن(ترس و بغض)
🧠ذهن یونگی(چه قدر وقتی می ترسی بامزه میشی)
ویو یونگی•
همینطوری که داشتم با جیمین بحث میکردم یهو....
لایک یادتون نره خوشگلاااااا❤️✨🍀
که یهو سریع وارد دستشویی شدم و درو بستم نگران بودم ولی از یه طرفم گرگم هی خودشو به اینور و اونور میزد انگاری تشنه این بود که سریع جلوش زانو بزنه و ازش اطاعت کنه
ویو یونگی•
وارد دستشویی شدم فهمیدم جیمین کدوم دستشویی رفت منتظر بودم تا بیرون بیاد
یونگی زیر لب: بالاخره باید منم به جفتم برسم آخر که به دستت میارم کافی گیرت بیارم(پوزخند)
ویو جیمین•
آروم لای درو باز کردم تا ببینم اون بیرون هست یا نه خیلی نگران بودم از لای در بیرون رو نگاه کردم ندیدمش نفسم رو بیرون دادم و با خیال خودم بیرون اومدم چی چراااااا این باید اینجا باشه چرا نرفته(خیلی خیلی نگران)
رفتم دستامو بشورم زیر گشمی به یونگی نگاه میکردم بهم زل زده بود
جیمین:چیزی رو صورتمه(نگران ولی بروز نمیده)
یونگی: بالاخره گیرت آوردم(پوزخند)
جیمین:چیزی گفتی
یونگی:نه
جیمین:آها
یونگی:چرا نمیری دنبال جفتت
جیمین:فعلا نمی خوام درضمن اون خودش پیدام میکنه
یونگی:درسته
خواستم برم بیرون دستگیره درو پیچوندم ولی باز نشدخیلی نگران شدم داشتم قرمز میشدم
یونگی:بینگو دنبال این میگردی(با پوزخند)
جیمین:او..اون..کلید دست تو چیکار میکنه
یونگی:چیه ترسیدی فقط کمی نیاز دارم نگهش دارم
جیمین:لطفاً درو باز کن
یونگی:فکرشم نکن
جیمین:لطفاً درو باز کن(ترس و بغض)
🧠ذهن یونگی(چه قدر وقتی می ترسی بامزه میشی)
ویو یونگی•
همینطوری که داشتم با جیمین بحث میکردم یهو....
لایک یادتون نره خوشگلاااااا❤️✨🍀
۱.۳k
۱۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.