پارت ۱۷
از زبان کنیا ₩
بعد نیم ساعت رسیدیم. عمارتی تقریبا اندازه عمارت شوگا شاید کمی بزرگتر بود. وارد شدیم. زنی با موهای گوجه ایی قهوه ایی تیره و میانسال جلومون وایساده بود و قهوه میخورد.با دیدن ما برگشت و گفت (اووو. آقای مین. بالاخره تشریف آوردین.لطفا بشینین.)
ما هم روی مبلی که اشاره کرد نشستیم. زن گفت ( اسلحه هاتون آمادس.)
که نگاهش به من افتادو به یونگی گفت( چه بانوی زیبایی. دوس دختر خوبی دارید)
شوگا گفت( باید خیلی احمق باشم که همچین دختر لجبازی دوس دخترم باشه)
گفتم ( البته من هم زیاد از شما خوشم نمیاد. افراد بهتری هم هستن)
کوک هم فقط سردرگم نگامون میکرد.
خانم به یکی از خدمتکاراش گفت (بیارش)
خدمتکار رفت و چمدون بزرگی رو آورد و درش رو باز کرد و روبروی ما گذاشت. زنه گفت (تکمیله؟)
شوگا نگاه مختصری کرد و به کوک اشاره کرد. کوکی هم اسلحه ها رو نگاه کرد و به زن گفت ( بله خانم جانگ. حالا هم نوبت ماست )بعد هم ساک مشکی رو که دستش بود به خدمتکار خانم جانگ داد. خدمتکار هم بازش کرد و به جانگ داد. خانم خانگ لبخند کجی زد و گفت ( ممنون.و قهوه تعارف کرد)
شوگا جواب داد ( متشکریم خانم جانگ ولی وقت کمی داریم. بهتره بریم)
لفظ قلمی که میومد تحسین بر انگیز بود. و البته باحال. خداحافظی کردیم و با همون لیموزین رفتیم به محل خرید بلیت. اول شوگا رفت و ۳ تا بلیت برای برگشت به بوسان گرفت. بعد هم کوکی رفت و ۵ تا بلیت برای مسکو گرفت. بعدی نوبت من بود. رفتم و ۲ تا بلیت برای مسکو گرفتم. باید دونه دونه میرفتیم که مشکوک نشن
بعد نیم ساعت رسیدیم. عمارتی تقریبا اندازه عمارت شوگا شاید کمی بزرگتر بود. وارد شدیم. زنی با موهای گوجه ایی قهوه ایی تیره و میانسال جلومون وایساده بود و قهوه میخورد.با دیدن ما برگشت و گفت (اووو. آقای مین. بالاخره تشریف آوردین.لطفا بشینین.)
ما هم روی مبلی که اشاره کرد نشستیم. زن گفت ( اسلحه هاتون آمادس.)
که نگاهش به من افتادو به یونگی گفت( چه بانوی زیبایی. دوس دختر خوبی دارید)
شوگا گفت( باید خیلی احمق باشم که همچین دختر لجبازی دوس دخترم باشه)
گفتم ( البته من هم زیاد از شما خوشم نمیاد. افراد بهتری هم هستن)
کوک هم فقط سردرگم نگامون میکرد.
خانم به یکی از خدمتکاراش گفت (بیارش)
خدمتکار رفت و چمدون بزرگی رو آورد و درش رو باز کرد و روبروی ما گذاشت. زنه گفت (تکمیله؟)
شوگا نگاه مختصری کرد و به کوک اشاره کرد. کوکی هم اسلحه ها رو نگاه کرد و به زن گفت ( بله خانم جانگ. حالا هم نوبت ماست )بعد هم ساک مشکی رو که دستش بود به خدمتکار خانم جانگ داد. خدمتکار هم بازش کرد و به جانگ داد. خانم خانگ لبخند کجی زد و گفت ( ممنون.و قهوه تعارف کرد)
شوگا جواب داد ( متشکریم خانم جانگ ولی وقت کمی داریم. بهتره بریم)
لفظ قلمی که میومد تحسین بر انگیز بود. و البته باحال. خداحافظی کردیم و با همون لیموزین رفتیم به محل خرید بلیت. اول شوگا رفت و ۳ تا بلیت برای برگشت به بوسان گرفت. بعد هم کوکی رفت و ۵ تا بلیت برای مسکو گرفت. بعدی نوبت من بود. رفتم و ۲ تا بلیت برای مسکو گرفتم. باید دونه دونه میرفتیم که مشکوک نشن
۱۰.۰k
۰۵ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.