part 2 asir dozdone daryaee(اسیر دزدان دریایی)
از زبان یونگی :
در عمرم دختری به این زیبایی ندیده بودم ، موهای طلایی و چشمایی زمردی ... لب هاش قنچه اما پر که انگار فریاد میزدن تا بوسیده بشن و پوستی به سفیدی و روشنی روز ، اول فکر کردم خیاله اما وقتی پسر بزرگ خانواده آدامز اونو با اسم ا/ت صدا زد فهمیدم واقعیته .
ا/ت... پس تنها دختر آدامز انقدر زیبا بود ، با یاد آوری تصویر بدنش تمام تنم داغ شد .
دختر های زیادی رو لخت دیده بودم اما این دختر واقعا زیبایی بهشتی داشت .
ویلیام دوباره صدام زد
- یونگی ...
- اومدم ... یکی از دارکوب ها اینجا افتاده بود ... اما نتونستم بگیرمش .
اینو گفتمو به سمت ویلیام و اسبم که به چند قدمیم رسیده بودن رفتم .
از صبح که به عمارت اوارد رسیده بودیم تقریبا همه اعضای خانواده رو دیدیم جز ا/ت تنها دختر رابرت آدامز (پدر ا/ت) که کوچکترین فرزندش هم میشد .
حتی برای عصرونه هم نیومده بود و این باعث شده بود حدس بزنم دختر خجالتی باید باشه.
اما رفتاری که الان دیدم نشون میداد این دختر خیلی فرا تر از خجالتی بودنه .
سوار اسبم شدم و با ویلیام به دنبال شکار بعدی رفتیم پدرم برای یه معامله تجاری اومده بود .
اما همیشه این معاملات تجاری بخش زیادیش تفریح و استراحت بود.
از زبان ا/ت :
بخاطر حضور امیت مجبور بودم یه طرفه رو اسب بشینم ، دوست داشتم مثل مرد ها کامل رو اسب بشینم و از سرعت اسبم لذت ببرم .
اما یه دختر بودن این بدی رو داشت که اجازه چنین کاری رو نداشتی ،چون فکر میکردن دور از ادب یه خانمه و از طرفی ممکنه به پرده بک ار تش لطمه بزنه ؛ چه چیز مزخرفی ! کاش چنین چیزی رو نداشتم اونوقت مثل امیت و ویلیام حسابی آزاد بودم .
مسخره بود که به عنوان یه دختر باید تا قبل ازدواج دست نخورده باشی ولی یه پسر میتونه قبل ازدواج تا میخواد رابطه داشته باشه و حتی بهش افتخار کنه .
از این تبعیض ها متفر بودم .
اما حیف که کاری جز آبتنی یواشکی و دید زدن برادر هام موقع س ک س ازم بر نمی اومد.
دیگه رسیده بودیم به خونه بخشی از موهای باز شده ام رو یه دستی مرتب کردم و پرسیدم
- این مهمون کره ای کیه امیت ؟
+ شریک جدید پدر تو تجارت دریایی، مین یون چول(پدر یونگی)
- اوه ... پس اوناهم ثروتمندن؟
+ بله ا/ت و یه پسر مناسب برای تو داره ! پس بهتره ادب رو حسابی رعایت کنی لبخند خبیثانه ای به امیت زدم
یه پسر مناسب من !
چه سرگرمی خوبی !
شنیده بودم پسر های کره ای خیلی شیطون و نترسن.
امیت با تاسف به لبخند من سر تکون داد و گفت
+برای رضای خدا ا/ت ، یکبارم شده دختر رامی باش
از زبان یونگی :
دیگه خورشید داشت غروب میکرد که برگشتیم سمت خونه ، تفریح خوبی بود . رو به ویلیام گفتم
- تفریحات شما اینجا خیلی جالبه
+ چطور ؟
- شکار، سوارکاری ، قایق رانی ، کاملا با ما فرق داره
+ آره شما قمار ، شرط بندی و بوکس
خندیدم و گفتم
- دقیقا ... اما چه مردای انگلیسی و چه مردای کره ای همه تو یه چیز مشترکه تفریحاتمون
- بزار حدس بزنم یونگی ... س ک س ؟ درسته ؟
سر تکون دادم و گفتم
- دقیقا ... س ک س و دود ، ویلیام بلند خندید و گفت
+ دقیقا ... دقیقا ... نظرت راجب یه برنامه شبانه تو یه بار با کلی
دخترای داغ چیه ؟
- اوه ویلیام میخوای قرارمون تو بار مون شاین رو جبران کنی ؟
وقتی رابرت آدامز و ویلیام به کره اومده بودن من همه تفریحات جذابمون رو به ویلیام نشون دادم و از همه بیشتر ویلیام از بار مون شاین که تقریبا به یه ف ا ح ش ه خونه شباهت داشت خوشش اومد .
+ نه یونگی... اینجا به اون خوبی مون شاین نیست ... اما فکر کنم خوشت بیاد
- خوبه ... فقط لطفا از این برنامه ما کسی خبر دار نشه
+ نگران نباش ... خودمم نمیخوام نامزدم بفهمه ... خیلی حساسه ... .
با این حرفش بلند زدم زیر خنده ، اکثرا این مکان ها برای مردای مجرد بود نه کسی مثل ویلیام که تا ماه آینده قراره ازدواج کنه!
اما از همون شب تو مون شاین فهمیدم طبع ویلیام زیادی آتشینه
به خونه رسیدیم و از اسب ها پیاده شدیم
اگه اینجا خونه خودم بود الان یک حمام آب داغ رو ترجیح میدادم
اما میدونم مراسمات انگلیسی ها خیلی متفاوته
وارد سر سرای بزرگ ورودی شدیم و به سمت سالن بزرگ
غذاخوری رفتیم
فقط انگلیسی ها هستن که 8 شب شام میخورن و قبل از ده همه خوابن
با ورود ما رابرت آدامز گفت
- درست به موقع رسیدین پسرا ... درست به موقع ...
کل میزو از نظر گذروندم و نگاهم رو ا/ت ثابت شد ، مشکوک نگاهم کرد . نمیدونم تا چه حد منو دیده بود .
اما حدس میزدم نمیدونست من همون کسی هستم که چند ساعت پیش لخت دیدمش ، مدل موهاش عوض شده بود ، لباسش هم همینطور
اما اون صورت و اندام هوس انگیز سر جاش بود .
در عمرم دختری به این زیبایی ندیده بودم ، موهای طلایی و چشمایی زمردی ... لب هاش قنچه اما پر که انگار فریاد میزدن تا بوسیده بشن و پوستی به سفیدی و روشنی روز ، اول فکر کردم خیاله اما وقتی پسر بزرگ خانواده آدامز اونو با اسم ا/ت صدا زد فهمیدم واقعیته .
ا/ت... پس تنها دختر آدامز انقدر زیبا بود ، با یاد آوری تصویر بدنش تمام تنم داغ شد .
دختر های زیادی رو لخت دیده بودم اما این دختر واقعا زیبایی بهشتی داشت .
ویلیام دوباره صدام زد
- یونگی ...
- اومدم ... یکی از دارکوب ها اینجا افتاده بود ... اما نتونستم بگیرمش .
اینو گفتمو به سمت ویلیام و اسبم که به چند قدمیم رسیده بودن رفتم .
از صبح که به عمارت اوارد رسیده بودیم تقریبا همه اعضای خانواده رو دیدیم جز ا/ت تنها دختر رابرت آدامز (پدر ا/ت) که کوچکترین فرزندش هم میشد .
حتی برای عصرونه هم نیومده بود و این باعث شده بود حدس بزنم دختر خجالتی باید باشه.
اما رفتاری که الان دیدم نشون میداد این دختر خیلی فرا تر از خجالتی بودنه .
سوار اسبم شدم و با ویلیام به دنبال شکار بعدی رفتیم پدرم برای یه معامله تجاری اومده بود .
اما همیشه این معاملات تجاری بخش زیادیش تفریح و استراحت بود.
از زبان ا/ت :
بخاطر حضور امیت مجبور بودم یه طرفه رو اسب بشینم ، دوست داشتم مثل مرد ها کامل رو اسب بشینم و از سرعت اسبم لذت ببرم .
اما یه دختر بودن این بدی رو داشت که اجازه چنین کاری رو نداشتی ،چون فکر میکردن دور از ادب یه خانمه و از طرفی ممکنه به پرده بک ار تش لطمه بزنه ؛ چه چیز مزخرفی ! کاش چنین چیزی رو نداشتم اونوقت مثل امیت و ویلیام حسابی آزاد بودم .
مسخره بود که به عنوان یه دختر باید تا قبل ازدواج دست نخورده باشی ولی یه پسر میتونه قبل ازدواج تا میخواد رابطه داشته باشه و حتی بهش افتخار کنه .
از این تبعیض ها متفر بودم .
اما حیف که کاری جز آبتنی یواشکی و دید زدن برادر هام موقع س ک س ازم بر نمی اومد.
دیگه رسیده بودیم به خونه بخشی از موهای باز شده ام رو یه دستی مرتب کردم و پرسیدم
- این مهمون کره ای کیه امیت ؟
+ شریک جدید پدر تو تجارت دریایی، مین یون چول(پدر یونگی)
- اوه ... پس اوناهم ثروتمندن؟
+ بله ا/ت و یه پسر مناسب برای تو داره ! پس بهتره ادب رو حسابی رعایت کنی لبخند خبیثانه ای به امیت زدم
یه پسر مناسب من !
چه سرگرمی خوبی !
شنیده بودم پسر های کره ای خیلی شیطون و نترسن.
امیت با تاسف به لبخند من سر تکون داد و گفت
+برای رضای خدا ا/ت ، یکبارم شده دختر رامی باش
از زبان یونگی :
دیگه خورشید داشت غروب میکرد که برگشتیم سمت خونه ، تفریح خوبی بود . رو به ویلیام گفتم
- تفریحات شما اینجا خیلی جالبه
+ چطور ؟
- شکار، سوارکاری ، قایق رانی ، کاملا با ما فرق داره
+ آره شما قمار ، شرط بندی و بوکس
خندیدم و گفتم
- دقیقا ... اما چه مردای انگلیسی و چه مردای کره ای همه تو یه چیز مشترکه تفریحاتمون
- بزار حدس بزنم یونگی ... س ک س ؟ درسته ؟
سر تکون دادم و گفتم
- دقیقا ... س ک س و دود ، ویلیام بلند خندید و گفت
+ دقیقا ... دقیقا ... نظرت راجب یه برنامه شبانه تو یه بار با کلی
دخترای داغ چیه ؟
- اوه ویلیام میخوای قرارمون تو بار مون شاین رو جبران کنی ؟
وقتی رابرت آدامز و ویلیام به کره اومده بودن من همه تفریحات جذابمون رو به ویلیام نشون دادم و از همه بیشتر ویلیام از بار مون شاین که تقریبا به یه ف ا ح ش ه خونه شباهت داشت خوشش اومد .
+ نه یونگی... اینجا به اون خوبی مون شاین نیست ... اما فکر کنم خوشت بیاد
- خوبه ... فقط لطفا از این برنامه ما کسی خبر دار نشه
+ نگران نباش ... خودمم نمیخوام نامزدم بفهمه ... خیلی حساسه ... .
با این حرفش بلند زدم زیر خنده ، اکثرا این مکان ها برای مردای مجرد بود نه کسی مثل ویلیام که تا ماه آینده قراره ازدواج کنه!
اما از همون شب تو مون شاین فهمیدم طبع ویلیام زیادی آتشینه
به خونه رسیدیم و از اسب ها پیاده شدیم
اگه اینجا خونه خودم بود الان یک حمام آب داغ رو ترجیح میدادم
اما میدونم مراسمات انگلیسی ها خیلی متفاوته
وارد سر سرای بزرگ ورودی شدیم و به سمت سالن بزرگ
غذاخوری رفتیم
فقط انگلیسی ها هستن که 8 شب شام میخورن و قبل از ده همه خوابن
با ورود ما رابرت آدامز گفت
- درست به موقع رسیدین پسرا ... درست به موقع ...
کل میزو از نظر گذروندم و نگاهم رو ا/ت ثابت شد ، مشکوک نگاهم کرد . نمیدونم تا چه حد منو دیده بود .
اما حدس میزدم نمیدونست من همون کسی هستم که چند ساعت پیش لخت دیدمش ، مدل موهاش عوض شده بود ، لباسش هم همینطور
اما اون صورت و اندام هوس انگیز سر جاش بود .
۱۰.۵k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.