توکیو ریونجرز { پارت ۱}
توکیو ریونجرز { پارت ۱}
خطه زمانی ۲۰۲۴ توکیو :
مثله همیشه توی اتاقت کوچیک و مسخرم داشتم چیپسم رو میخوردم و اخبار نگاه میکردم . دور و بره اتاق پره اشغاله خوراکی بود . دیوار هایی که نازک بود و صدا میرفت خونه کناری .
اخبار : هم اکنون به اخباری که به دستم رسیده گوش کنید . بالا گرفتن توکیو مانجی جانه چند بی گناه را گرفت . پلیس در این مورد توضیحاتی را ارائه کرد .
تاکه : چییی ؟
اخبار : سه تن زخمی شدن و دو نفر جانشان را از دست دادن . کسی که در این سانحه کشته شده با نامه تاچیبانا نائوتو با ۲۵ سال سن شناخته شده که از توکیو بوده
تاکمیچی : تاچیبانا نائوتو ؟
اخبار : و یه نفر دیگه به اسمه تاچیبانا هیناتا از شیبویا که خواهره بزرگتر تاچیبانا نائوتو بود . نیرو های پلیس هنوز در حاله جست و جو هستند .
تاکه : تاچیبانا....هیناتا ؟
تاکمیچی بلند شد و رفت سره کار
از زبانه تاکه :
بازم دیر رسیده بودم و رئیس که یه دختر از خودم کوچیک تر بود هی تحقیرم میکرد . کارم رو بلخره تموم کردم . داشتم میرفتم به مترو .
منتظر اومدن مترو بودم که یکدفعه ...
یه نفر منو حل داد و افتادم رو ریله مترو
اون قطاره با سرعت نزدیک من شد ...
هرچی خاطره تو ذهنم داشتم زنده شد .
اخه این چه زندگی فلاکت باری بود که من داشتم . از رییس مغازه ای که توش کار میکردم همش حرف میشنیدم . کله زندگیم یه موجوده بی خاصیت بودم و فقط معذرت خواهی میکردم الآنم دارم میمیرم
یکدفعه....
این داستان ادامه دارد ✋🏻
نظرتون چیه ؟
خطه زمانی ۲۰۲۴ توکیو :
مثله همیشه توی اتاقت کوچیک و مسخرم داشتم چیپسم رو میخوردم و اخبار نگاه میکردم . دور و بره اتاق پره اشغاله خوراکی بود . دیوار هایی که نازک بود و صدا میرفت خونه کناری .
اخبار : هم اکنون به اخباری که به دستم رسیده گوش کنید . بالا گرفتن توکیو مانجی جانه چند بی گناه را گرفت . پلیس در این مورد توضیحاتی را ارائه کرد .
تاکه : چییی ؟
اخبار : سه تن زخمی شدن و دو نفر جانشان را از دست دادن . کسی که در این سانحه کشته شده با نامه تاچیبانا نائوتو با ۲۵ سال سن شناخته شده که از توکیو بوده
تاکمیچی : تاچیبانا نائوتو ؟
اخبار : و یه نفر دیگه به اسمه تاچیبانا هیناتا از شیبویا که خواهره بزرگتر تاچیبانا نائوتو بود . نیرو های پلیس هنوز در حاله جست و جو هستند .
تاکه : تاچیبانا....هیناتا ؟
تاکمیچی بلند شد و رفت سره کار
از زبانه تاکه :
بازم دیر رسیده بودم و رئیس که یه دختر از خودم کوچیک تر بود هی تحقیرم میکرد . کارم رو بلخره تموم کردم . داشتم میرفتم به مترو .
منتظر اومدن مترو بودم که یکدفعه ...
یه نفر منو حل داد و افتادم رو ریله مترو
اون قطاره با سرعت نزدیک من شد ...
هرچی خاطره تو ذهنم داشتم زنده شد .
اخه این چه زندگی فلاکت باری بود که من داشتم . از رییس مغازه ای که توش کار میکردم همش حرف میشنیدم . کله زندگیم یه موجوده بی خاصیت بودم و فقط معذرت خواهی میکردم الآنم دارم میمیرم
یکدفعه....
این داستان ادامه دارد ✋🏻
نظرتون چیه ؟
۱.۲k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.