فیک شوگا ( عشق فیک ) پارت یک
از زبان ا/ت
من کیم ا/ت هستم دختره کیم ا/سو صاحب بزرگترین شرکت مدلینگ کره من ۱۹ سالمه و درحال درس خوندنم یعنی دانشگاه میرم
................................................................
امروز یه مهمونی بزرگ توی شرکتمون هست تا اونجایی که من شنیدم قراره کلی آدم باشه توی مهمونی شب آماده شدم و با رانندم رفتم به شرکت مامان و بابام زودتر از من رفته بودن وقتی رسیدم همه نگاه ها روی من بود چون کسی تا حالا منو ندیده بود شاید این اولین باری هست که میام به این شرکت مامانم رفت پشته میکروفون گفت : این خانم جوان دختره ما هستن کیم ا/ت همه بهم سلام میکردن منم همینطور به همشون رفتم یه گوشه نشستم بعده چند دقیقه یه پسره جذاب اومد داخل خیلی خوشگل بود توی نگاه اول روش کراش زدم از خانمی کنارم نشسته بود پرسیدم اون کیه که گفت : اون آقا رییس یکی از شرکت های مدلینگ کره هستن اسمشون مین یونگیه گفتم : آها ممنون
واووو عجب مردیه ولی معلومه خیلی سرد و مغروره از اینجور آدما اصلا خوشم نمیاد
بابام رفت پشت میکروفن که همه نگاه ها و حواس ها رفت سمته بابام ، بابام شروع کرد به حرف زدن که گفت : میخوام یه خبر بهتون بدم دخترم کیم ا/ت قراره با مین یونگی رییس شرکت مدلینگ نیسا ازدواج کنه ، با این حرفش بلند شدم و گفتم : چی یعنی چی مامانم اومد پیشم و گفت : ا/ت چیزی نیست گفتم : مامان یعنی چی که چیزی نیست من هیچ اون یارو رو نمیشناسم اون موقع بابا میگه قراره باهاش ازدواج کنم هع واقعاً که از شرکت در اومدم تا خونه پیاده رفتم و فقط گریه کردم آرایش صورتم خراب شده بود آخه چرا نمیفهمم
من کیم ا/ت هستم دختره کیم ا/سو صاحب بزرگترین شرکت مدلینگ کره من ۱۹ سالمه و درحال درس خوندنم یعنی دانشگاه میرم
................................................................
امروز یه مهمونی بزرگ توی شرکتمون هست تا اونجایی که من شنیدم قراره کلی آدم باشه توی مهمونی شب آماده شدم و با رانندم رفتم به شرکت مامان و بابام زودتر از من رفته بودن وقتی رسیدم همه نگاه ها روی من بود چون کسی تا حالا منو ندیده بود شاید این اولین باری هست که میام به این شرکت مامانم رفت پشته میکروفون گفت : این خانم جوان دختره ما هستن کیم ا/ت همه بهم سلام میکردن منم همینطور به همشون رفتم یه گوشه نشستم بعده چند دقیقه یه پسره جذاب اومد داخل خیلی خوشگل بود توی نگاه اول روش کراش زدم از خانمی کنارم نشسته بود پرسیدم اون کیه که گفت : اون آقا رییس یکی از شرکت های مدلینگ کره هستن اسمشون مین یونگیه گفتم : آها ممنون
واووو عجب مردیه ولی معلومه خیلی سرد و مغروره از اینجور آدما اصلا خوشم نمیاد
بابام رفت پشت میکروفن که همه نگاه ها و حواس ها رفت سمته بابام ، بابام شروع کرد به حرف زدن که گفت : میخوام یه خبر بهتون بدم دخترم کیم ا/ت قراره با مین یونگی رییس شرکت مدلینگ نیسا ازدواج کنه ، با این حرفش بلند شدم و گفتم : چی یعنی چی مامانم اومد پیشم و گفت : ا/ت چیزی نیست گفتم : مامان یعنی چی که چیزی نیست من هیچ اون یارو رو نمیشناسم اون موقع بابا میگه قراره باهاش ازدواج کنم هع واقعاً که از شرکت در اومدم تا خونه پیاده رفتم و فقط گریه کردم آرایش صورتم خراب شده بود آخه چرا نمیفهمم
۱۱۷.۷k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.