هم اتاقی عاشق

هم اتاقی عاشق
پارت یک

جیمین: بچه ها میآید جرات حقیقت بازی بکنیم؟
تهیونگ: موافقم
جی‌کی: منم
دیگه بقیه ی اعضا هم موافقت کردن و شروع کردیم یونگی بطری رو چرخوند و افتاد به خودشو جیمین
یونگی: جرات یا حقیقت؟
جیمین: حقیقت
یونگی: تا حالا شیرموز کوکی رو خوردی
جیمین: متاسفم کوکی، اما آره😔
جونگ کوک: جیمینااااا می‌کشمت
جیمین: یااااا کوکی من ازت بزرگترم ها
این دفعه جیمین بطری رو چرخوند افتاد به خودش و ا/ت
جیمین: جرات یا حقیقت؟
ا/ت: جرات
جیمین یکم فکر کرد و گفت
جیمین: باید به مدت یک هفته همگی بیایم خونه ی تو بمونیم
ا/ت: یااااا جیمینا بی انصافی نکن من چطوری از همتون پذیرایی کنم
جیمین: اون دیگه مشکل خودته
ا/ت: از دست تو... باشه
نامجون: پس همگی فردا میام خونه تو
ا/ت: باشه ساعت چند میاید؟
نامجون: ۳ بعد از ظهر میایم
ا/ت: اوکی
شب شد ا/ت از خوابگاه رفت خونه ی خودش و خوابید فردا ساعت ۱۲ پاشد و رفت دست و صورتش رو شست و یک دوش ۱۰ مینی گرفت و موهاش رو سشوار کرد و خونه رو مرتب کرد برای اومدن اعضا بعد رفت بیرون از سوپرمارکت یکم خرید کنه برای شام و یکمم دسر خرید اومد خونه لباس پوشید و یک آرایش لایت کرد و موهاشم صاف کرد(بچه ها چون موهای ا/ت حالت داره برای همین صاف می‌کنه) کم کم ساعت ۳ شد و اعضا اومدن
ا/ت: سلام سلام خیلی خوش اومدین
اعضا: سلام
اعضا اومدن همه نشستن رو مبل و ا/ت براشون آبمیوه آورد
جین: ا/ت خودتم میدونی که آشپزی من از تو بهتره پس بذار من آشپزی کنم تا مارو بی غذا نکردی
ا/ت: جینننن، لازم نیست خودم آشپزی میکنم
ا/ت و اعضا مشغول حرف زدن شدن و کم کم ناهار آماده شد و مشغول غذا خوردن شدن


ادامه دارد...‌
دیدگاه ها (۲)

هم اتاقی عاشقپارت ۲داستان از زبان ا/ت: بعد ازینکه با اعضا شا...

هم اتاقی عاشقپارت ۳داستان از زبان یونگی: بعد صبحانه رفتم توی...

آرمیا لطفا پخشش کنید

بچه ها حالم بده💔دوست صمیمیم کسی که چهار سال پشتش بودم هر اشت...

پارت ۶۱ فیک ازدواج مافیایی

"سرنوشت "p,24...جیهوپ : آره اره من برم بطری بیارم .رفت بطری ...

پارت ۴۰ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط