چند پارتی جیمی p4(اخر)
چه گوهی خوردی؟ ا.ت کجاست؟
- ما شب رابطه داشتیم که یهو از هوش رفت
* ا.ت امشب میخواست بهت بگه اما مگه گذاشتی
- اون جئون عوضی چیکاره بود؟
* اینا همش نقشه بود تا تورو سورپرایز کنیم اینا همش نقشه بود تا تورو خوشحال کنه بعد تو حتی نزاشتی توضیح بده اصلا خوندی که روی کیک چی نوشته بود؟
یه زره فکر کردم « سه نفری شدنمون مبارک موچی » چرا یکم وقت ندادم که بفهمم چی میگه یاد اون موقعه افتادم که با دستام داشتم خفش میکردم
« + جیمینا؟ - هوم؟ + بچه دوست داری؟ - اره چطور؟ + همینجوری » یا مثلا اون روزی که با گریه بهم زنگ زد
« + جیم...ین -ا.ت گریه کردی؟ + کی میای خونه؟ - امشب نمی تونم بیام چی شده + هیچی غذاتو خوب بخور »
اون روز یونا پیشش موند
« - ا.ت؟ + بله؟ - یهو دلم خواست... همون موقع حالت چهرش عوض شد + فعلا نه جیمینی »
پس همه ی اینا بخاطر امروز بود؟ موهامو دادم عقب و صورتمو تو دستام گرفتم یهو چنتا پرستار با سرعت سمت اتاق عمل رفتن یهو استرس کل وجودمو گرفت چی شده؟ گذر زمان خیلی خیلی کند بود طوری که حس میکردم روزها گذشته و گذشته و من منتظر ا.ت کوچولوم تا برگرده بالاخره در اون اتاق لعنتی باز شد اما چرا روی ا.تم ملافه ی سفید انداختن؟ از اونور صدای گریه های یونا میومد چرا داره گریه میکنه؟ ا.ت مگه اینجا نیست؟
- چرا گریه میکنی یونا؟ ا.ت بالاخره از اتاق عمل اومد بیرون ببین حالش خوبه
داشتم فقط هزیون میگفتم ا.ت.... ا.تم از پیشم رفته بود
~ تسلیت میگم
- ما شب رابطه داشتیم که یهو از هوش رفت
* ا.ت امشب میخواست بهت بگه اما مگه گذاشتی
- اون جئون عوضی چیکاره بود؟
* اینا همش نقشه بود تا تورو سورپرایز کنیم اینا همش نقشه بود تا تورو خوشحال کنه بعد تو حتی نزاشتی توضیح بده اصلا خوندی که روی کیک چی نوشته بود؟
یه زره فکر کردم « سه نفری شدنمون مبارک موچی » چرا یکم وقت ندادم که بفهمم چی میگه یاد اون موقعه افتادم که با دستام داشتم خفش میکردم
« + جیمینا؟ - هوم؟ + بچه دوست داری؟ - اره چطور؟ + همینجوری » یا مثلا اون روزی که با گریه بهم زنگ زد
« + جیم...ین -ا.ت گریه کردی؟ + کی میای خونه؟ - امشب نمی تونم بیام چی شده + هیچی غذاتو خوب بخور »
اون روز یونا پیشش موند
« - ا.ت؟ + بله؟ - یهو دلم خواست... همون موقع حالت چهرش عوض شد + فعلا نه جیمینی »
پس همه ی اینا بخاطر امروز بود؟ موهامو دادم عقب و صورتمو تو دستام گرفتم یهو چنتا پرستار با سرعت سمت اتاق عمل رفتن یهو استرس کل وجودمو گرفت چی شده؟ گذر زمان خیلی خیلی کند بود طوری که حس میکردم روزها گذشته و گذشته و من منتظر ا.ت کوچولوم تا برگرده بالاخره در اون اتاق لعنتی باز شد اما چرا روی ا.تم ملافه ی سفید انداختن؟ از اونور صدای گریه های یونا میومد چرا داره گریه میکنه؟ ا.ت مگه اینجا نیست؟
- چرا گریه میکنی یونا؟ ا.ت بالاخره از اتاق عمل اومد بیرون ببین حالش خوبه
داشتم فقط هزیون میگفتم ا.ت.... ا.تم از پیشم رفته بود
~ تسلیت میگم
۸.۴k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.