love and smile

پارت ۳

تهیونگ: کدوم بیمارستانه داداشم

رزی: داشتم کار میکردم که دیدم تهیونگ بیرون داره گریه میکنه
رفتم پیشش
چی شده

تهیونگ: داداشم الان بیمارستانه * گریه

رری: چیییی

تهیونگ: از روی پشت بوم افتاده پایین

رزی: اروم باش خب همه چی درست میشه

تهیونگ: اگه چیزیش بچه چیکار کنم اخه من جز اون هیچ کیو ندارم * گریه شدید

رزی: منظورت چیه

تهیونگ: اون برادر کوچیک‌ منه ولی من نتونستم ازش مراقبت کنم

رزی: جوری میگی که انگار تو هولش دادی
بیا بریم بیمارستان

تهیونگ: تو هم میای

رزی: اره خب دوستی واسه همین موقع هاست

تهیونگ: بریم اجازه بگیریم

۱ ساعت بعد

تهیونگ: دکتر چی شد

دکتر: سریعا به خون نیاز داره گروه خونی شما چیه

تهیونگ:##

دکتر: ما الان به گروه خونی$$ نیاز داریم

تهیونگ: من الان چیکار کنم

رزی: من میتونم خون بدم گروه خونی من همینه

دکتر: خیلی خوب پرستار خانم رو برای خون دادن حاضر کنید

تهیونگ: چرا میخوای اینکارو بکنی برای من تو که از من بدت میومد

رزی: میدونستی خیلی حرف میزنی بریم

پرستار: اینجا رو امضا کنید

رزی: بفرمایید
خوابیدم رو تخت من خیلی از امپول میترسیدم که

تهیونگ: معلوم بود از امپول میترسه رفتم پیشش دستش رو گرفتم پهش گفتم
ممنون

رزی: خواهش میکنم


♡♡♡♡¡♡